معرفی کتاب: ساختار انقلابهای علمی

تا قبل از بخش نهم کتاب «ساختار انقلابهای علمی» نوشته «تامس کوهن» ترجمه «دکتر سعید زیباکلام» نشر «سازمان مطالعه و تدوین کتب علوم انسانی دانشگاهها (سمت)»، درک بعضی از مفاهیم برایم سخت بود و مطالعه‌ی آن دشوار، اما پافشاری در مطالعه‌ی چنین کتاب مهمی باعث شد از بخش نهم تا انتهای کتاب برایم بسیار لذت‌بخش شود و نکات برجسته‌ای را بیاموزم. نکاتی که موجب تحولی بنیادین در نحوه‌ی نگریستن به برخی امور گردید. در ذیل برخی از قسمتهای کتاب را که برایم جذاب بودند و زیر آنها خط کشیدم، می‌نویسم. شایان ذکر است درک بهتر مفاهیم آن، مستلزم همراه شدن با نویسنده از ابتدا تا انتهای کتاب می‌باشد. شاید اگر فرصتی باشد و بتوان کتاب را یک بار دیگر از ابتدا تا انتها مطالعه کرد، فصول اول آن نیز جذابیت خود را نمایش دهند.

* مقصود من از پارادایم، دستاوردهای علمی‌ای است که عموما پذیرفته شده‌اند و برای مدتی مسائل و راه‌حلهای الگو را در اختیار جامعه‌ای از کاوشگران قرار می‌دهند.

* اگر علم را مجموعه‌ای از مشاهدات، نظریه‌ها و روشهای گردآمده در کتب درسی رایج بدانیم، در این صورت دانشمندان کسانی هستند که فاتحانه یا مغلوبانه کوشیده‌اند تا این یا آن جزء را به آن مجموعه‌ی خاص بیفزایند. به این ترتیب، تحول و توسعه‌ی علمی، فرایندی تدریجی خواهد بود که طی آن اجزاء مذکور به طور فردی یا جمعی به آن انباشته‌ی مستمرا در حال افزایش افزوده می‌شوند، انباشته‌ای که فنون و معرفت علمی را تشکیل می‌دهد.

* این دگرگونی‌های پارادایم‌های نورشناسی فیزیکی، همان انقلابهای علمی هستند، و گذار پی در پی از یک پارادایم به پارادایم دیگر ازطریق انقلاب، روند متداول علوم جاافتاده است. … شماری از مکاتب و خرده‌مکاتب رقیب وجود داشتند که بیشتر آنها قائل به گونه‌ای از نظریه‌ی اپیکوری، ارسطویی یا افلاطونی بودند. گروهی نور را ذراتی می‌پنداشتند که از اجسام مادی ساطع می‌شوند. از نظر گروهی دیگر نور نوعی محیط میانی یا واسطه‌ی طبیعی میان جسم و چشم بود. در حالی که گروه دیگری نور را بر حسب تعامل محیط میانی با موجوداتی صادرشده از چشم تبیین می‌کردند. گذشته از اینها، ترکیب و تعدیلهایی از این نگرشها نیز وجود داشت هر مکتبی متناسظر با نسبتی که با مابعدالطبیعه‌ی خاصی داشت توانمندی خود را اخذ می‌کرد… همه‌ی این مکاتب در دوره‌های مختلف سهم مهمی در ایجاد مجموعه‌ای از مفاهیم، پدیدارها و فنون داشتند…

* برای اینکه نظریه‌ای به منزله‌ی پارادایم پذیرفته شود لازم است آن نظریه بهتر از رقبایش به نظر آید، اما لازم نیست تمام واقعیات تجربی‌ای را که با آنها مواجه می‌شود تبیین کند و در واقع هرگز تمام این واقعیات را هم تبیین نمی‌کند.

* یک پارادایم حتی می‌تواند جامعه را از پرداختن به آن دسته از مسائل مهم اجتماعی که در قالب معما در نمی‌آیند باز دارد زیرا نمی‌توان آنها را بر حسب امکانات مفهومی و ابزاری آن پارادایم بیان کرد.

* (بخش 10 – انقلابها به عنوان تغییر جهان‌بینی‌ها): لاوازیه اکسیژن می‌دید جایی که پریستلی هوای فلوژیستون‌زدایی‌شده دیده بود و دیگران ابدا هیچ چیزی ندیده بودند. برای اینکه لاوازیه یاد بگیرد اکسیژن را ببیند می‌بایست نگرش خود را به بسیاری از مواد آشناتر نیز تغییر می‌داد. … در کمترین حالت، لاوازیه طبیعت را در نتیجه‌ی کشف اکسیژن به گونه‌ای دیگر می‌دید و با توجه به فقدان هر نوع دسترسی به آن طبیعت ثابتِ فرضی که وی «به گونه‌ای دیگر می‌دید»، اصل صرفه‌جویی ایجاب می‌کند بگوییم که لاوازیه پس از کشف اکسیژن در جهان متفاوتی کار می‌کرد.

* بیشتر مردم از دورترین ازمنه‌ی عصر عتیق، جسم سنگینی را که بر ریسمان یا زنجیری آویخته است، دیده‌اند که به طرف عقب و جلو نوسان می‌کند تا اینکه سرانجام متوقف می‌شود. برای ارسطوییان، که اعتقاد داشتند یک جسم سنگین در اثر طبیعتش از مکانی فوقانی به مکانی تحتانی حرکت می‌کند تا به حالت طبیعی سکون برسد، نوسان‌کننده صرفا جسمی است که به دشواری سقوط می‌کند. … از طرفی دیگر، گالیله هنگام نگریستن به جسم نوسان‌کننده آونگی می‌دید، جسمی که تقریبا موفق می‌شد حرکتی را بارها و بارها تا بی‌نهایت تکرار کند. … او تمام این پدیدارهای طبیعی را متفاوت از نحوه‌ای که قبلا دیده می‌شدند، می‌دید.

* آیا واقعا ما نیاز داریم آنچه گالیله را از ارسطو، یا لاوازیه را از پریستلی جدا می‌کند به عنوان دگرگونیِ بینشی توصیف کنیم؟ آیا این مردان هنگام نگاه کردن به اشیاء یکسان واقعا چیزهای متفاوتی را می‌دیدند؟ آیا معنای مقبولی وجود دارد که بتوانیم قائل شویم که آنها تحقیقاتشان را در جهانهای متفاوتی انجام می‌دادند؟ … یقینا بسیاری از خوانندگان می‌خواهند بگویند که آنچه با تغییر پارادایم‌ها تغییر می‌کند فقط تفسیر دانشمند از مشاهداتی است که یک بار و برای همیشه توسط ماهیت محیط و ماهیت ابزار ادراکی ثابت شده است. مطابق این نظر پریستلی و لاوازیه هر دو اکسیژن می‌دیدند، لیکن مشاهدات خود را به گونه‌ای متفاوت تفسیر می‌کردند؛ ارسطو و گالیله هر دو آونگ می‌دیدند، لیکن تفسیرشان از آنچه دیده بودند متفاوت بود. … از نظر بسیار متداول درباره‌ی آنچه به هنگام تغییر نظر دانشمندان درباره‌ی موضوعات بنیانی رخ می‌دهد، نه تماما بر خطاست و نه یک اشتباه صرف. … اگر چه جهان با تغییر پارادایم تغییر نمی‌کند، دانشمند پس از تغییر پارادایم در جهان متفاوتی کار می‌کند.

* عالِم ارسطویی که سقوط قسری را می‌بیند، وزن سنگ، طول ارتفاع از زمین، و زمان مورد نیاز برای رسیدن به سکون را اندازه‌گیری می‌کند … تحقیقات عادی‌ای که با آن مفاهیم هدایت می‌شدند نمی‌توانستند قوانینی را که گالیله کشف کرد، به وجود آورند. … تحقیقات ارشمیدس بر اجسام شناور، محیط مربوطه را غیرضروری کرد، نظریه‌ی محرک، حرکت اجسام نوسان‌کننده را متقارن و متداوم کرد، و نوافلاطونی‌اندیشی توجه گالیله را معطوف به شکل دایره‌ای آن حرکت کرد. بنابراین او فقط وزن، شعاع دایره، جابجایی زاویه‌ای، و زمان هر نوسان را اندازه‌گیری کرد. دقیقا همان شواهد تجربی‌ای که می‌توانستند تفسیر شده، قوانین گالیله برای آونگ را حاصل کنند. … لیکن هنگامی که سنگ سقوط‌کننده، همچون آونگ، ازطریق پارادایمی دیده شد که این مفاهیم اجزای آن بودند، قوانین حاکم بر آن تقریبا با یک بازنگری ساده آشکار شدند.

* صرفنظر از اینکه دانشمند سپس چه می‌بیند، او بعد از انقلاب کماکان به همان جهان نگاه می‌کند. علاوه بر این، اگرچه امکان دارد وی زبان و ابزار آزمایشگاهی‌اش را پیش‌تر به نحو متفاوتی به کار گرفته باشد لیکن بخش زیادی از زبان و اکثر ابزارهایش کماکان همچون گذشته خواهند بود. درنتیجه، علمِ پس از انقلاب، همواره شامل بسیاری از همان عملیات آزمایشگاهی می‌شود، با همان ابزارها انجام می‌شود، و با همان عبارتها توصیف می‌شود که علمِ پیش از انقلاب. اگر این عملیات پایدار اصلا تغییر کرده باشند، آن تغییر یا می‌باید در نسبت آنها با پارادایم باشد یا در نتایج مشخص‌شان.

* جان دالتون سرگرم تحقیقاتی بود که نهایتا منجر به نظریه اتمی شیمیایی معروفش شد. لیکن دالتون تا آخرین مراحل آن تحقیقات نه شیمی‌دان بود، نه به شیمی تعلقی داشت. به عوض، او هواشناسی بود که درباره‌ی آنچه نزد وی، مسائل فیزکی جذب گازها توسط آب و جذب آب توسط جو بود تحقیق می‌کرد. او این مسائل را تا حدودی به علت آموزشهایی که در حوزه تخصصی متفاوتی دیده بود و تا حدودی به علت کاوشهای خود در آن حوزه‌ی تخصصی، با پارادایمی متفاوت از پارادایم شیمی‌دانان معاصر لحاظ می‌کرد. … آنچه شیمی‌دانان از دالتون اخذ کردند، قوانین آزمایشی جدید نبود بلکه شیوه‌ی جدیدی برای کاوش در حوزه‌ی شیمی بود. … آنها می‌باید حتی پس از پذیرش آن نظریه، طبیعت را می‌کوبیدند تا اندازه شود، فرایندی که در واقع تقریبا یک نسل دیگر را صرف خود کرد. هنگامی که این امر صورت گرفت حتی درصد نسبتهای ترکیبی معروف هم متفاوت شده بود. خود داده‌ها نیز تغییر کرده بودند. این تعبیر، آخرین تعبیری است که با آن ممکن است بخواهیم بگوییم که بعد از هر انقلابی، دانشمندان در جهان متفاوتی کار می‌کنند.

* (بخش یازدهم – نامرئی بودن انقلابها): یک مثال آخر می‌تواند تبیین مرا از تاثیری که شیوه‌ی ارائه مطالب متون درسی بر تلقی ما از سیر تحول معرفت علمی می‌گذارد، روشن کند. هر متن ابتدایی شیمی باید مفهوم عنصر شیمی را تشریح کند. هنگامی که این مفهوم معرفی می‌شود، منشاء آن تقریبا همواره به رابرت بویل، شیمی‌دان قرن هفدهم، نسبت داده می‌شود که در کتاب «شیمی‌دان شکاک» او، هر خواننده‌ی دقیق تعریفی از عنصر را خواهند یافت که به آنچه امروزه رایج است بسیار نزدیک است. … تعریف بویل را می‌توان در سیری به گذشته‌ دست کم در ارسطو یافت و در سیری بعد از بویل می‌توان آن را از طریق لاوازیه در متون جدید پیدا کرد. با اینحال این سخن بدین معنی نیست که علم مفهوم جدید عنصر را از عهد باستان در اختیار داشته است. … بویل و لاوازیه هر دو معنای شیمیایی عنصر را به انحاء مهمی تغییر دادند. لیکن آنها آن مفهوم را اختراع نکردند یا حتی صورت لفظی آن را، که نقش تعریف آن را ایفا می‌کند، تغییر ندادند. و همانطور که ملاحظه کردیم، اینشتاین هم نیازی نداشت که فضا و زمان را اختراع کند یا حتی به صراحت بازتعریف کند برای اینکه بتواند به آنها معنای جدیدی در زمینه‌ی کار خود ببخشد.

* (بخش دوازدهم – فرجام یافتن انقلابها): هیچ نظریه‌ای هرگز تمام معماهایی را که در زمان خاصی با آنها مواجه شده است، حل نمی‌کند. و به علاوه راه‌حلهایی که پیش‌تر به دست آمده‌اند هیچگاه غالبا کامل نیستند.

* دانشمندانی را در نظر بگیرید که کپرنیک را دیوانه می‌خواندند زیا وی اعلام کرده بود که زمین حرکت می‌کند. آنها صرفا بر خطا نبودند یا کاملا بر خطا نبودند. بخشی از آنچه آنها «زمین» می‌دانستند ثابت بودن موقعیت بود. زمینِ آنها دست کم نمی‌توانست حرکت کند. متناسب با این موضع، نوآوری کپرنیک صرفا حرکت دادن زمین نبود بلکه یک شیوه‌ی کلا جدید نگرش به مسائل فیزیک و نجوم بود، شیوه‌ای که ضرورتا معنی «زمین» و «حرکت» هر دو را تغییر داد. بدون آن تغییرات، مفهوم زمین متحرک جنون‌آمیز بود.

* دو گروه از دانشمندان که در جهانهای متفاوت علم‌ورزی می‌کنند هنگامی که از جایگاه واحدی و در جهت یکسانی نگاه می‌کنند چیزهای متفاوتی می‌بینند. تکرار می‌کنم این سخن بدین معنی نیست که آنها می‌توانند هر چیزی را که دوست دارند ببینند. هر دوی آنها به جهان نگاه می‌کنند و آنچه بدان می‌نگرند تغییر نکرده است. لیکن آنها در برخی حیطه‌ها چیزهای متفاوتی می‌بینند، و آن چیزها را در روابط متفاوتی نسبت به یکدیگر می‌بینند.

* داروین در فراز به ویژه هوشمندانه‌ای در پایان «منشاء انواع» خود می‌نویسد: «اگرچه من کاملا به صدق آرایی که در این کتاب ارائه شده اعتقاد دارم …، لیکن به هیچ وجه انتظار ندارم طبیعت‌شناسان مجربی را متقاعد کنم که ذهنشان با کثیری از شواهدی پر شده که ظرف سالهای طولانی از منظری کاملا مخالف منظر من به آنها نگریسته‌اند…. لیکن با خوش‌بینی به آینده، به طبیعت‌شناسان جوان و نوپا می‌نگرم که قادر خواهند بود هر دو روی مسئله را با بی‌طرفی بنگرند.» و «ماکس پلانک»، هنگام مرور بر فعالیتهای خود در زندگینامه‌ی خودنگاشت علمی‌اش اندوهگینانه متذکر می‌شود که «یک حقیقت علمی جدید با متقاعد کردن مخالفانش و وادار کردن آنها به دیدن نور پیروز نمی‌شود، بلکه بدین علت پیروز می‌شود که مخالفانش نهایتا می‌میرند، و نسل جدیدی رشد می‌کند که با آن آشناست.»

* امکان دارد برخی از دانشمندان، بویژه مسن‌ترها و مجرب‌ترها، تا انتها مقاومت کنند، لیکن اکثر آنها به نحوی از انحاء تن می‌دهند. در هر زمان عده‌ای به پارادایم‌های جدید تغییر کیش خواهند داد تا اینکه پس از فوت آخرین مقاومت‌کنندگان، کل آن حرفه مجددا تحت یک پارادایم واحد، اما متفاوت، کاوش خواهد کرد.

* هنگامی که جامعه‌ی علمی پارادایمی را طرد می‌کند، هم‌زمان اکثر کتب و مقالاتی را که تجسم آن پارادایم بودند کنار می‌گذارد و دیگر آنها را موضوع مناسبی برای موشکافیهای حرفه‌ای قلمداد نمی‌کند. آموزشهای علمی از هیچ چیزی معادل موزه‌ی هنرها یا کتابخانه‌ی آثار ماندگار استفاده نمی‌کنند و حاصل این امر بعضا مخدوش‌کردن موثر فهم دانشمند از گذشته‌ی حوزه‌ی تخصصی‌اش می‌شود. او بیش از اصحاب سایر حوزه‌های خلاق، حوزه‌اش را در مسیر مستقیمی منتهی به وضعیت ممتاز فعلی‌اش می‌بیند. به بیانی ملخص، او حوزه‌ی تخصصی‌اش را در وضعیت پیشرفت می‌بیند. مادامی که او در آن حوزه به سر می‌برد هیچ بدیلی در اختیارش نیست.

* این سخن که امکان دارد اعضای گروههای مختلف، هنگام مواجهه با محرکهای یکسان، ادراکهای مختلف داشته باشند به این معنی نیست که آنها می‌توانند هر نوع ادراک ممکنی را داشته باشند. در بسیاری از زیست‌محیطها، گروهی که نتواند گرگ را از سگ تمییز بدهد نمی‌تواند بقا یابد. به همین ترتیب گروهی از فیزیک‌دانان هسته‌ای که نتواند امروزه آثار باقیمانده از ذرات آلفا و الکترونها را تشخیص دهد نمی‌تواند به مثابه دانشمند ادامه‌ی حیات بدهد.

*** مجددا یادآور می‌شوم منبع پاراگرافهای فوق، کتاب «ساختار انقلابهای علمی» نوشته «تامس کوهن» ترجمه «دکتر سعید زیباکلام» نشر «سازمان مطالعه و تدوین کتب علوم انسانی دانشگاهها (سمت)» می‌باشد.