استفاده از حداکثر ظرفیت فعلی

بسیاری از ما در موقعیت‌های مختلف زندگی ازجمله موقعیت شغلی یا خانوادگی فرصتی داریم که شاید توجه چندانی به آن نیز نداشته باشیم؛ چرا که دائم به فکر جای بهتر هستیم در حالی که اگر بخواهیم از ظرفیت فعلی حداکثر استفاده را ببریم، چه بسیار فعالیتهایی مانده که باید انجام دهیم. دریغ این فرصتهای حاضر، زودگذر هستند. (اگرچه تغییر می‌تواند بسیار خوب باشد و لازمُ فقط باید از وضعیت قبلی خوب استفاده کنیم) هیچوقت فراموش نمی‌کنم هنگامی که تهیه‌کننده‌ی برنامه‌های تلویزیونی بودم و حداقل هفته‌ای یک برنامه‌ی تلویزیونی تولید می‌کردم، دوستی به من می‌گفت توجه کن که از این فرصتی که در دستت هست خوب استفاده کنی و مفید باشی چرا که برنامه‌ی تولیدی تو حداقل برای هشتاد میلیون فارسی زبان پخش می‌شود. حال تعداد بینندگان آن، دست توست. اگر خوب تولید کنی می‌توانی تعداد افرادی را که آن را می‌بینند افزایش بدهی و تاثیر مثبتی نیز در جامعه بگذاری.

داشتم گلستان سعدی میخواندم که به این بیت زیبا رسیدم و افکاری که از ذهنم گذشت و بخشی از آن را نگاشتم:

«دریاب، کنون که نعمتت هست به دست

کین دولت و ملک می‌رود دست به دست»

شاید برای شما هم اتفاق افتاده باشد

برای من که بسیار اتفاق افتاده است. بارها ایده­های مختلف و بسیار نو به ذهن بسیاری از ما می­رسد که انجامشان نداده­ایم و بعدها می­بینیم دیگران آن ایده را محقق کرده­اند. یا اینکه چه بسیار تصمیمات مهمی در زندگی­مان وجود دارد و می­خواهیم اجرا کنیم ولی آن را به تعویق می­اندازیم. فکر میکنم ۲ تا بهانه­ی عمده داشته باشیم. ۱- فرصت ندارم که انجامش بدهم.۲- هنوز این ایده نپخته هست و باید آن را پروراند یا هنوز نمی­توانم این تصمیم را به نحو احسن انجام دهم.

این درحالی است که: اگر از فرصتهای زندگی به نحو بهینه استفاده کنیم، فرصت اجرای ایده­ها و رسیدن به رویاهایمان را حتما داریم. از طرف دیگر به نظر من هر کاری زمانی دارد. در بیش از ۹۵ درصد موارد اگر آن کار در زمان خودش حتی با ۷۰ درصد کیفیت انجام بشود، بهتر از این است که اصلا انجام نشود یا زمانی انجام شود که دیگر فایده­ای نداشته باشد.

پس بهانه­ای نیست

همین الان شروع کنیم

… قدیمی‌اش خوبه

پیش‌نوشت 1 – سه ماه قبل: چای ایرانی رو خیلی دوست دارم به طوری که گاهی حاضرم با کمال میل پنج شش تا لیوان چای ایرانی پشت سر هم بنوشم و البته برعکس وقتی پای چای خارجی میاد وسط، احتمالا یکی رو هم به زور نوش جان کنم. پس هنگامی که برای خرید چای ایرانی خوب، قدم به مغازه ­ای می­ گذارم مقدار زیادی خرید می ­کنم. چند ماه پیش مسافرتی به لاهیجان داشتم و بر اساس علاقه به خرید چای خوش‌طعم پرداختم. می‌دونید که معمولا در لاهیجان یک نوع چای برای تست دم می‌کنند. چای رو امتحان کردم، پسندیدم و مقداری خرید کردم. فروشنده با تعریف و تمجید، یک نوع چای دیگه رو هم پیشنهاد داد. می‌گفت این چای دست‌سازه. از همه‌ی چای‌های دیگه بهتره و بهترینی هست که دارم. چای کارخونه‌ای به درد نمی‌خوره. من هم که علاقه‌مند، یک کیلوی دیگه از چای دست‌ساز جدیدش خرید کردم. از مسافرت که برگشتم چای جدید رو با کلی ذوق دم کردم. چشمتون روز بد نبینه. اصلا بهم نچسبید. بعدها که به اجبار می‌نوشیدم کلی خودم رو دعا می‌کردم که چرا؟

 

پیش‌نوشت 2 – شش ماه قبل: در آتلیه عکاسی ایستاده و در حال پاسخگویی به مشتری هستم. آقایی محترم حدود 50 سال پا به داخل مغازه می‌گذارند. فیلم دوربین عکاسی 135 می‌خواهند. خیلی وقت هست که این فیلمها به زحمت پیدا می‌شوند و قیمت هم بالا. چون قیمتش بالاست نمی‌تونم سود مناسبی هم روی قیمت خرید اضافه کنم. معمولا با 1000 تومان سود می‌فروشم. چرا؟ فقط به خاطر جوری جنس. به آقا قیمت رو می‌گم و فیلم رو نشونشون میدم. کمی از بابت قیمت اظهار ناراحتی می‌کنند. نگاهی به گوشی سامسونگ s8 دستشون می‌کنم و با لبخند میگم:

– شما که گوشی خوبی داری. اگه با گوشی عکس بگیری خیلی بهتر هست. حیف نیست می‌خوای با دوربین عکاسی آنالوگ که اصلا کیفیت نداره عکس بگیری؟

– دوربین عکاسی canon دارم. بهترین دوربین هست. این دوربینهای جدید به درد نمی‌خوره. عکسهای آنالوگ اصلا یه چیز دیگه هستند.

– تنظیماتش رو بلدی؟

– نه. ولی کیفیتش خیلی خوبه

 

پیش‌نوشت 3  – مکالمه دو همسایه:

– دیسک کمر امانم رو بریده

– چرا از چهل و یک گیاه بعلاوه عصاره استخوان دلفین استفاده نمیکنی؟ روزی دو بار به کمر بمالی خوب میشه.

– دکتر می‌گفت باید عمل کنم. اگر نکنم فلج میشم.

– اون قدیمها که عمل و این چیزا نبود مگه مردم فلج میشدن؟ اتفاقا خیلی هم بهتر و سالمتر بودن. از این پماد که گفتم استفاده کن. حتما خوب میشی.

– آره . راست میگی .

 

نظر شما چیست؟ چرا بعضی وقتها فکر می‌کنیم وسایل قدیمی بهتر هستند؟ نمیگم چای دستی از چای کارخونه‌ای بهتر نیست یا داروی گیاهی بهتر از داروی شیمیایی نیست. صحبت اینجاست که بهتر بودن داروی گیاهی رو به صورت یک قاعده کلی درنظر نگیریم. در صنعت فرش تخصص ندارم ولی به نظر می‌رسد اگر فرش دستباف گرانتر از فرش ماشینی هست، به دلیل زحمت بیشتر و هنر دست بافنده هست؛ درغیراینصورت فرشهای ماشینی زیادی داریم با کیفیت‌تر و خوش‌نقش‌تر از فرش دستی.

حتی برندهای مختلف هم از بازگشت مردم به گذشته به نفع خودشون بهره برداری می کنند. حتما شنیده اید زمانی که خمیردندان اختراع نشده بود، مردم از زغال برای سفید کردن دندانشان استفاده می کردند و حالا خمیردندانهای زغالی به بازار عرضه شده. چیزی که البته ظاهرا پزشکان اصلا توصیه نمی کنند.

 

پس ممکن هست لبنیات سنتی بهتر از لبنیات پاستوریزه باشه؛ نه اینکه حتما بهتر هست. و همینطور نمونه‌های دیگر…

یکی از دوستان بسیار عزیزم می‌گفت چرا بعضیها با افسوس می‌گویند دوران قدیم بهتر بود؟ خوب که فکر کنیم در گذشته سختیها خیلی زیاد بود. خانواده‌هایی داشتیم که حتی در مقابل واکسن زدن مقاومت می‌کردند و مرگ غوغا می‌کرد. برق نبود. بی‌سوادی و خرافات در جامعه موج می‌زد. باید خوب و بد رو در کنار هم ببینیم. خاکستری نگاه کنیم. … باز هم می‌گیم قدیمها بهتر بود؟

 

سخنی کوتاه درباره قوانین کاریزما

پیش نوشت 1: سه دلیل باعث شد مطالعه کتاب «قوانین کاریزما» را شروع کنم. اولین دلیل اینکه با این کتاب ازطریق سایت متمم آشنا شدم لذا لازم می‌بینم از مجموعه همکاران این سایت بویژه آقای محمدرضا شعبانعلی عزیز تشکر کنم. دومین دلیل موضوع جذاب آن بود. کاریزما چیزی است که فکر می‌کردم همه‌ی افراد ندارند و شاید نمی‌توانند به دست بیاورند. دوست داشتم با مباحث آن بیشتر آشنا شوم و تا جایی که می‌توانم بکار بگیرم. این بود که این کتاب را در لیست انتخابهایم برای مطالعه قرار دادم. سومین دلیل هم، رنگ و طراحی جلد آن بود؛ به طوری که ناخودآگاه توجهم را جلب کرد تا از میان چندین کتاب مختلف آن را انتخاب کنم. جالب نیست؟

پیش نوشت 2: کاملترین معرفی این کتاب را می‌توانید در سایت متمم مطالعه کنید؛ پس صرفا به ذکر چند نکته کوتاه بسنده می‌کنم که تکراری نباشند. لذا پیشنهاد می‌کنم قبل از ادامه‌‌ی مطالب، معرفی کتاب قوانین کاریزما را در متمم مطالعه کنید.

1- بارها در هنگام مطالعه‌ی محورهای مختلف کتاب، به این موضوع فکر می‌کردم که چقدر خوب و زیاد این مباحث در دین اسلام، هم در آیات قرآن و هم در روایات چهارده معصوم (ع) توصیه شده است. از پاکیزگی ظاهر و گفتار و رفتار با دیگران و داشتن هدف گرفته تا صداقت و نیتهای درونی. به نظرم مشکل اینجاست که گاهی این روایات را ساده می‌بینیم و از آن عبور می‌کنیم، درحالی که در چنین کتاب و اغلب کتابهای موفقیت نیز همانها را می‌بینیم ولی با زبان و ادبیات دیگر. یکی از مشکلات مهم انسان، انجام ندادن آنهاست. کسی چه می‌داند. شاید در آینده‌ی دور، باز هم همین نکات با ادبیات دیگر برای انسانها تکرار شود و باز هم یکی از مشکلات مهمشان، انجام ندادن آن باشد. (امیدوارم که اینطور نباشد)

2- به نظرم مطالعه و بکارگیری این محورها برای همه‌ی افراد و برای ساختن دنیایی بهتر مفید است. نمی‌توانیم بگوییم محورهای کتاب فردگرا است و فقط به درد خودمان می‌خورد. تأثیرات بکارگیری آن در جامعه‌ی اطرافمان بسیار زیاد است؛ چرا که ازاین طریق علاوه بر اینکه به خودمان کمک می‌کنیم، به دیگران هم برای تعریف هدف در زندگی و رسیدن به اهدافشان کمک خواهیم کرد لذا هیچ کس نمی‌تواند بگوید به این موارد نیاز ندارد.

3- مباحث معرفی شده در کتاب، می‌تواند بدیهی باشد ولی لازم است. ضمن اینکه معمولا ما انسانهای فراموشکاری هستیم و با علم به خوب بودن خیلی از چیزها، آنها را بکار نمی‌گیریم. پس بهتر است بارها و بارها از روشهای مختلف به خودمان یادآوری کنیم. فهرست خوبی نیز از نکات لازم جمع‌آوری شده است.

4- می‌دانیم که ابزارها و تکنیکها می‌تواند بسته به نیت ما برای جامعه مفید باشد یا مضر. این موضوع برای کاریزما نیز صدق می‌کند. حتی شاید فرد کاریزماتیک با نیت سوء بیشتر از فرد کاریزماتیک با نیت خیر بر جامعه اثر بگذارد. نمونه‌های آن را خوب می‌توانیم در دنیای امروز و تاریخ گذشتگان مشاهده کنیم. به همین دلیل است که همانطور که در دین نیز تأکید شده، خلوص نیت و صداقت در رفتار و گفتار از نکات اساسی و ضروری است. در کتاب هم در فواصل گوناگون و به بهانه‌های مختلف از واژه sincerely استفاده و بر اهمیت صداقت در بکارگیری قوانین کاریزما تأکید شده است.

ارزش برخی از دوستیها را بدانیم

پیش نوشت 1: حدود یک ماه قبل در اکانت اینستاگرام یکی از همکاران سابق، عکس سنگ قبر یکی از همکاران سابق دیگر و پیام تسلیتی را مشاهده کردم. دوست مهربان، خوشرو و مومن من، یک سال قبل طی سانحه تصادف فوت کرده بود و من تازه در اکانت اینستاگرام یکی دیگر از دوستانم متوجه شدم. بسیار ناراحت شدم و تحت تأثیر قرار گرفتم. صدافسوس خوردم که چرا زودتر متوجه نشدم و چرا قبل‌تر با آن دوست مرحومم (شاید بیش از 5 سال) صحبت نکرده بودم.

پیش نوشت 2: حدودا دو هفته پیش، آقای ناصر خویشتن‌دار از گویندگان خوش اخلاق و بامرام صداوسیما پس از تحمل بیماری سرطان، فوت کردند. افتخار همکاری با ایشان را سالها قبل داشتم و متأسفانه باز هم مدتها بود که از ایشان خبری نداشتم. خیلی ناراحت شدم و خودم را سرزنش کردم که ای کاش قبل‌ترها، از ایشان خبری می‌گرفتم و به دیدارشان می‌رفتم. هنوز هم این قضیه من را رنج می‌دهد.

پیش نوشت 3: ده روز پیش، چند نفر از همکلاسی‌های سابق دانشگاه، به صرف شام در رستورانی گردهم آمده بودیم و ساعتی را با یکدیگر سپری کردیم. محفلی بود دوستانه و علمی. از پیشرفتهای یکدیگر در کار و تحصیل صحبت کردیم و به یکدیگر برای کسب دانش و مهارت انگیزه دادیم.

پیش‌نوشت 4: دو روز قبل (روز پنجشنبه) به دیدار یک دوست قدیمی در محل کار قبلی‌ام برای عرض تبریک پست جدیدی که گرفته است، رفته بودم. دیداری صمیمانه داشتیم و ساعتی خوب سپری شد. در طول مدتی که در محل کار سابقم بودم، به یاد همکاران قبلی، با چند نفر از آنها تماس گرفتم تا اگر در محل کار خود حضور دارند به دیدارشان بروم. از میان 7 نفری که تماس گرفتم، دو سه نفر در محل کار حضور داشتند که با دیدن همدیگر کلی یاد گذشته‌ها کردیم و خوشحال شدیم و البته ضمن صحبت تلفنی با دیگر دوستان، هم آنها نسبت به من لطف داشتند و از تلفنم خوشحال شده بودند و هم من از این تلفن زدنها حس و حال خوبی داشتم و از گفتگو با آنان شادمان بودم. در همین گفتگوها بود که فهمیدم یکی دیگر از همکاران قدیمی، عمل قلب باز انجام داده، مدتی را در بیمارستان سپری کرده و فعلا در منزل بستری است. به ایشان تلفن زدم و ضمن احوالپرسی و آرزوی سلامتی، دقایقی صحبتهای خوبی با هم داشتیم.

قبول ندارم که روزگار باعث شده از یکدیگر دور شویم و فاصله بگیریم، چون همه چیز دست خودمان است. قبول ندارم که وقت نداریم و فراموشکار شده‌ایم تا هر از چند گاهی خبری از یکدیگر بگیریم. قبول دارم که دلیلی ندارد اگر امروز با یکی از دوست هستیم، فردا هم با وی دوست بمانیم ولی بسیاری از دوستان هستند که دوستشان داریم، اما نه به دیدارشان می‌رویم و نه تلفنی با ایشان گپ می‌زنیم. حس خوبی است وقتی هر از چند گاهی گوشی موبایلت را برمی‌داری و به جای ارسال پیامک و استیکرهای تلگرامی، با بالا پایین کردم مخاطبانت و انتخاب یکی از آنها، چند دقیقه‌ای احوالشان را می‌پرسی و یا گاهی به هر بهانه‌ای قرار ملاقات می‌گذاری و دیداری تازه می‌کنی. ای کاش دوستانمان را فراموش نکنیم و دوستانمان ما را فراموش نکنند.

این کتاب، فقط درباره چگونه پولدار شدن نیست

در جاهای مختلف گفته‌ام که به نظرم مطالعه کتابهایی درباره موفقیت، مثل حمام گرفتن هستند. بیشتر حرفهای تکراری می‌زنند که بارها و بارها در جاهای مختلف دیده‌ایم، شنیده‌ایم و چه بسا وقتی پای سخنرانی خودمان برسد، ساعتی نیز درباره آن صحبت کنیم؛ ولی هر از چند گاهی مطالعه مجدد این تیپ کتابها، موجب تجدید قوا است. کیوساکی نیز همانند برایان تریسی و بسیاری دیگر معمولا کتابهای بازارپسند می‌نویسد ولی به نظرم در اینگونه کتابها نیز به همان دلیلی که آوردم، می‌توان گفته‌های ارزشمندی را یافت. پدر پولدار، پدر بی‌پول از این جهت کتابی متفاوت بود که تناقضها و تفاوتهای دو نوع تفکر را مقایسه می‌کرد. تفکری که از ترس و امنیت شغلی و پرداخت به موقع اقساط و … می‌گوید در مقابل تفکری که شهامت ریسک حساب شده دارد و…

1- به ظاهر این کتاب برای کسب ثروت نوشته شده است ولی نکات ذکر شده برای کسب هرگونه موفقیتی موثر می‌باشد و از این منظر می‌تواند برای همه‌ی اقشار کارآمد باشد.

 2- با وجودی که کتاب در سال 1997 نگاشته شده ولی مطالعه آن هنوز بوی تازگی می‌دهد و مشکلاتی که ذکر می‌شود، هنوز پابرجا است. جالب است که جامعه بشری امروز گرفتار دردهایی است که از سعدی و مولانا گرفته تا کیوساکی سالها قبل گفته‌اند و احتمالا در آینده هم دیگران خواهند گفت.

3- بعضی وقتها به دوستانم که صرفا مطالعات و آموزش رشته تخصصی خاصی (پزشکی، الکترونیک، فناوری اطلاعات، عکاسی، پرستاری و …) را انجام می‌دهند، پیشنهاد می‌کنم که یادگیری فنون مدیریتی، کسب و کار، مالی و اجتماعی را در کنار تخصص خود به عنوان مکمل درنظر داشته باشند. (البته نه فقط به خاطر پول بلکه برای رسیدن به اهداف مختلفی که مدنظرشان دارند) برایم جالب بود یکی از مهمترین اصول کتاب همین بود و در سراسر کتاب توصیه می‌شد، کنار درسهای تخصصی، دروس مالی را نیز یاد بگیریم.

4- بعضی از جملات کتاب که برایم جالب بود را در ذیل ذکر می‌کنم. لطفا در هنگام مطالعه صرفا معنی ذکر شده در جمله را درنظر نگیرید. می‌توانیم این جملات را در موضوعات مختلف، تفسیر و استفاده کنیم.

* هرگاه می‌شنوم کسی خطاب به من می‌گوید: «شما نمی‌توانید این کار را در اینجا انجام دهید.» به آنان یادآور می‌شوم که شاید درست‌تر این باشد که بگوید: «من هنوز نمی‌دانم چگونه می‌توان این کار را در اینجا انجام داد.»

* تئوری مدیریتی وحشتناک دیگری وجود دارد که می‌گوید: «کارمندان به سختی کار می‌کنند تا اخراج نشوند، و کارفرمایان به ایشان، تا آن اندازه پرداخت می‌کنند که کارشان را ترک نکنند.»

* دنیا پر از آدمهای بااستعداد فقیر است. غالب آنان یا فقیرند یا در تنگاناهای مالی دست و پا می‌زنند و یا کم‌تر از مقداری که در توانشان است پول در می‌آورند. … همه‌ی آنان، روی بالابردن تخصصشان به منظور ساختن یک همبرگر بهتر تلاش می‌ورزند، به عوض اینکه بر بهتر کردن مهارتهای فروش و عرضه‌ی آن، تلاش کنند. شاید مک دونالد، بهترین سازنده‌ی همبرگر نبوده باشد، اما در فروش، عرضه و تحویل یک همبرگر معمولی، با رعایت اصول اولیه آن، بهترین بود.

* غلبه بر ترسِ ناشی از ضرر مالی. به عمرم کسی را ندیده‌ام که دوست داشته باشد پول از دست بدهد. و در تمام این سالهایی که پشت سر گذاشته‌ام، هرگز با متمولی ملاقات نکرده‌ام که در زندگی‌اش حداقل یک بار پول از دست نداده باشد. اما در مقابل، مردم بی‌پول بسیاری را دیده‌ام که هرگز در زندگی، یک سکه‌ی ده‌سنتی هم از دست نداده‌اند …

* برای بیشتر مردم، علت عدم برد مالی در زندگی، این است که درنظرشان اندوه ناشی از ضرر مالی، از شادی به پول رسیدن، بزرگتر است. گفته‌ی دیگری در میان تگزاسیها رایج است که می‌گوید: «همه‌ی مردم دوست دارند به بهشت بروند، اما هیچکس دلش نمی‌خواهد بمیرد.» … بنابراین هیچگاه به بهشت نخواهند رفت.

درسهایی از نهج البلاغه

به مناسبتهای مختلف گفته‌ام به نظرم هر ایرانی مسلمان باید قرآن کریم، نهج البلاغه، صحیفه سجادیه، منتهی الآمال و … و نیز کتابهایی مانند کلیله و دمنه، مثنوی معنوی، گلستان سعدی، داستانهای شاهنامه و … را مطالعه کرده باشد. جالب است در بسیاری اوقات هنگامی که به کتابهای علمی و معاصر نویسندگان برجسته دنیا نیز در حوزه مهارتهای زندگی نگاه می‌کنیم، همان مفاهیم به زبانی دیگر و از زاویه‌ای دیگر تکرار می‌شود و اینجاست که لذت و افسوس دوچندان می‌شود از بابت اینکه همین مباحث را صدها سال پیش گفته‌اند و ما ندیده‌ایم. به لطف همکاران، فرصتی مهیا شد تا این روزها بخشهای کوتاهی از نهج‌البلاغه را در کتاب «درسنامه نهج‌البلاغه» بخوانم و آشنایی مختصری با کتابی که به زیبایی «برادر قرآن» نامیده‌اند، به دست آورم. فقط درک درست و عمل به چند توصیه‌ی کوتاه و ساده‌ای که در همین کتاب مختصر آماده است، زندگی دنیوی انسان را متحول می‌کند و زیرساختی فراهم می‌کند برای رسیدن به سعادت در هر دو عالم. امیدوارم نعمتی حاصل شود تا بتوانم به زودی مطالعه کامل کتاب ارزشمند نهج‌البلاغه را آغاز و به انجام برسانم.

در ذیل منتخبی از این سخنان گرانسنگ را می‌نویسم:

– کسی که شخصیت خود در نظرش گرامی باشد، شهوات در نظرش بی‌اهمیت می‌شود.

– فرصتها همچون ابر می‌گذرد، پس فرصتهای نیک را بربایید.

– نفسهای آدمی گامهای او به سوی مرگ است.

– از نشانه‌های حماقت، شتاب کردن در کار، پیش از فراهم آمدن امکان آن و درنگ کردن در انجام آن پس از فرارسیدن فرصت است.

– ثروت‌اندوزان هلاک شده‌اند و عالمان ماندگارند تا روزگار باقی است.

– سخن در بند تو است تا زمانی که آن را نگفته‌ای اما همین که سخن گویی، تو در بند می‌شوی پس زبانت را نگهدار همانطور که طلا و نقره را در خزانه نگاه می‌داری.

– خیری در سکوت از سخن حکیمانه نیست؛ همانطور که خیری در سخن جاهلانه نیست.

– هر کس با مردم مشورت کند، در عقل آنان شریک می‌گردد.

– مهرورزی و اظهار دوستی، نیمی از خرد است.

– دوست، دوست واقعی نخواهد بود مگر آنکه در سه مورد برادرش را حفظ کند: در مصیبت و گرفتاری، در غیاب او و پس از مرگش.

– دوستت را به اندازه دوست بدار شاید روزی دشمنت شود، و دشمنت را به اندازه دشمن بدار شاید روزی دوستت شود.

– جاهل را جز در حال زیاده‌روی یا کوتاهی نمی‌بینی.

– ستایش بیش از استحقاق، چاپلوسی است و کمتر از استحقاق، ضعف در بیان یا حسد.

– هرگاه درودی به تو گفته شود، به درودی بهتر پاسخ بده.

– ایمان بر چهار پایه استوار است: صبر، یقین، عدل و جهاد.

– نخستین پاداشی که بردبار در برابر بردباری‌اش می‌گیرد آن است که مردم در برابر نادان از او حمایت می‌کنند.

– از بخشش کم، شرم مکن که محروم ساختن سائل کمتر از آن است.

– تقوی پیشه کنید از خدایی که اگر سخن گویید می‌شنود و اگر چیزی در دل نهان دارید، می‌داند.

– و از دردی گله نمی کرد مگر بعد از خوب شدن.

شعری از مولانا در زمینه مشکلات و سختیهایی که انسان را قوی‌تر می‌کند:

من عجب دارم ز جویای صفا                         کو رمد در وقت صیقل از جفا

بر نمد چوبی که آن را مرد زد                         بر نمد آن را نزد بر گرد زد

آن یکی می‌زد یتیمی را به قهر                        قند بود آن، لیک، بنمودی چو زهر

گفت چندان آن یتیمک را زدی                       چون نترسیدی ز قهر ایزدی؟

گفت او را کی زدم ای جان و دوست؟               من بر آن دیوی زدم کو اندر اوست

میکرواکشن تفکر

تفکر سیستمی، تفکر نقادانه، تفکر کند و سریع، تفاوتها میان ضمیر خودآگاه و ضمیر ناخودآگاه، …، حتی برخی مباحث روانشناسی مثل شناخت شخصیتهای والد و کودک و بالغ، همه و همه برای رسیدن به بهترین راه فکر کردن خلق شدند. هر کدام از زاویه‌ای یک هدف رو دنبال می‌کنند و در انتها به یک جا می‌رسند. شاید رسیدن خوشبختی و بهتر زندگی کردن. البته بهتر زندگی کردن هم واژه‌ای است نسبی. بهتر زندگی کردن نسبت به چه کسی و چه موقعیتی؟ یک خانواده با سوار شدن پشت موتور سیکلت خودشان و مسافرتهای سبک و چادر زدن در پارکها احساس خوشبختی می‌کنند و یک خانواده با مسافرتهای خارج از کشور، یک خانواده خوشبختی را در کسب علم و دانش می‌بینند و یک خانواده در کسب قدرت و موقعیت اجتماعی. بعضی از بزرگان هم خوشبختی را در ارتقای جامعه و اثرگذاری و اثربخشی‌شان در دنیا می‌بینند. اما همه‌ی اینها فکر می‌کنند خوشبخت هستند یا نیستند. فکر می‌کنند چطور خوشبخت بشویم و راهی را انتخاب می‌کنند. و درنهایت در راستای فکرشان عمل می‌کنند.

از دوران تمدنهای دور تا امروز، بزرگترین انسانها همچون پیامبران، فیلسوفها، اندیشمندان و محققان فکر می‌کردند، می‌آموختند و آموزش می‌دادند. چرا که معمولا ما انسانها هیچ تصمیمی را بدون فکر کردن اتخاذ نمی‌کنیم. گرچه بعضی تصمیمات، سریع و به قول مالکوم گلادول در یک چشم به هم زدن انجام می‌گیرد. همانطور که «ویلسون می‌گوید ما همواره بین حالات تفکر آگاهانه و ناآگاهانه خود، بر اساس موقعیتهای گوناگون حرکت می‌کنیم. تصمیم برای دعوت همکاران به صرف غذا، امری آگاهانه است. در این مورد فکر می‌کنیم و به نتیجه‌ای می‌رسیم که جالب است. ولی تصمیم به مجادله با همان همکاران ناآگاهانه اتخاذ می‌شود و این امر در بخش متفاوتی از مغز و توسط بخشی از شخصیت ویژه‌ی ما صورت می‌گیرد. (چشمک، گلادول، ترجمه کیومرث پارسای)»

گاهی اینقدر در زندگی روزمره غرق می‌شویم که فراموش می‌کنیم لحظاتی حتی کوتاه به کاری که داریم انجام می‌دهیم، فکر کنیم. متأسفانه برخی افراد تنها جایی که فکر می‌کنند یا هنگام نماز به جای تمرکز بر عبادت است، و یا داخل توالت. حتی به شوخی عنوان اتاق فکر را به توالت داده‌ایم. چه خوب که حتی به عنوان یک میکرواکشن هر شب حداقل 15 دقیقه فارغ از هیاهوی روزانه، نوتیفیکیشنهای موبایل و انواع و اقسام حواس‌پرت‌کننده‌ها، فکر کنیم چرا که حضرت امام علی (علیه السّلام) فرموده‌اند: بالاتر از هر عبادتی به کار انداختن نیروی تفکر و تعقل است. برای رسیدن به غایت زندگی و دریافت مفهوم زندگی باید بیشتر فکر کنیم و وقتی این عمل درست انجام می‌شود که نحوه‌ی درست اندیشیدن را، درست یاد بگیریم و در این راستا تلاش کنیم. قرآن کریم، این کتاب الهی؛ نهج‌البلاغه، قرآن ناطق؛ و در سطوح پایین‌تر مثنوی معنوی، کلیله و دمنه، کتابها و تحقیقات مختلفی که درباره‌ی تفکر انجام شده‌اند، گنجینه‌ای هستند برای یادگیری درست فکر کردن و نمایانگر راه درست زندگی.

«هنر شفاف اندیشیدن»

باید اعتراف کنم در ابتدا تمایلی به تهیه این کتاب نداشتم. «رولف دوبلی» نویسنده‌ی خیلی معروفی نیست. نام «عادل فردوسی‌پور» به عنوان یکی از مترجمان کتاب، من را به این فکر می‌انداخت که نکند این هم مانند کتابهای دیگری که فقط به خاطر نام بعضی سلبریتی‌ها پرفروش شده‌اند، محتوای آنچنانی نداشته باشد. از طرفی نام کتاب این حس را به من می‌داد که نکند با یکی دیگر از کتابهای موفقیت مواجه باشم که حرفهای تکراری می‌زنند. ولی ریویوها و امتیازاتی که در گودریدز و بعضی سایتهای دیگر دیدم موجب شد تصمیمم عوض شود و البته به سرعت از این انتخاب خوشحال شدم. (بعد از آغاز مطالعه، در متمم هم معرفی شد که تأکیدی بود بر انتخاب درست کتاب)

1- تقریبا می‌توانم بگویم با خلاصه‌ی مطالب کتابهای دنیل کانمن، نسیم طالب، وارن بافت، ریچارد تالر، دن اریلی همراه با ذکر چند مثال مختلف با قلم روان و ترجمه‌ای مناسب، مواجه خواهید بود. (البته تعدادی از این نویسندگان از «دوبلی» به دلیل سرقت ادبی شکایت کرده‌اند. منبع)

2- کتاب حاوی بسیاری از خطاهای شناختی است که گردآوری شده اند و برای کاهش این خطاها ارزش مطالعه چندین‌باره را دارد. اینکه چه تصمیماتی اشتباه است، چرا نباید چنین تصمیماتی را اتخاذ کنیم و چگونه درست عمل کنیم.

 3- از آنجایی که معتقدم خلاصه‌ها همیشه ناقص هستند و برای جاافتادن کامل مطلب در ذهن انسان و عدم فراموشی لازم است مطالعه‌ی مفصل صورت بگیرد، بهترین استفاده از کتاب هنگامی خواهد بود که در ابتدا کتابهای اصلی را مطالعه کنید و سپس برای یادآوری و مرور سریع کتابهای قبلی، به آن رجوع کنید گرچه مطالعه‌ی این کتاب به تنهایی نیز بسیار سودمند خواهد بود. (پس از مطالعه کتاب تفکر سریع و کند دنیل کانمن، خیلی دوست داشتم یک بار دیگر آن را مرور کنم که با «هنر شفاف اندیشیدن» تقریبا این اتفاق عملی شد.)

4- این کتاب را نباید همانند رمان در سه روز مطالعه کنید. باید انتهای هر فصل (هر فصل 3 صفحه است)، توقف و برای مدتی به آن فکر کنید. (انگار که دارید تمرین مسئله‌ای را حل می‌کنید.) پیشنهاد من مطالعه‌ی روزی 3 فصل است. فواد انصاری عزیز نیز به من مطالعه کند این کتاب را توصیه کردند.

5- از آنجایی که مطالعه دقیق «هنر شفاف اندیشیدن» تأثیر زیادی در زندگی انسان دارد، به نظرم هدیه‌ی خوبی می‌تواند باشد برای افرادی که دوستشان دارید.

6- «هنر شفاف اندیشیدن» را در سایت سی‌بوک با 20درصد تخفیف می‌توانید تهیه کنید.

اینترنت با مغز ما چه می کند؟

امیدوارم شما اینطور نباشید ولی امروزه تعداد زیادی هستند که وقتی می‌خواهند کاری را انجام بدهند، بعد از چند دقیقه بدون دلیل موبایل خود را چک می‌کنند، بدون دلیل ایمیل خود را چک می‌کنند، بدون دلیل به سایتهای اینترنتی مراجعه می‌کنند انگار منتظر خبری هستند درحالی که قرار نیست خبری اتفاق بیفتد. روز به روز مقدار زمانی که روی کاری تمرکز می‌کنیم و بدون وقفه انجام می‌دهیم کمتر می‌شود. به هر بهانه‌ای از پشت میز بلند می‌شویم یا حواسمان را به چیز دیگری تخصیص می‌دهیم. نیکلاس کار به خوبی در کتاب خودش «اینترنت با مغز ما چه می‌کند؟» به این موضوع و اثرات آن می‌پردازد.

1- در اولین صفحات کتاب، نوشتار آقای خشایار دیهمی درخصوص انتشار کتابهای فلسفی خاصی تحت عنوان مجموعه تجربه و هنر زندگی، به خواننده کتاب اعلام می‌کند که با کتابی فلسفی نه از نوع انتزاعی و نظری؛ بلکه کاربردی در زندگی مواجه است. اولین کتابی که از این مجموعه خواندم خوب از آب درآمد و البته ترجمه‌ی روان، زیبا و دقیقی هم داشت.

2- شاید خواننده‌ی کتاب در نگاه کلی و مقایسه دائمی تفکر سطحی در اینترنت و تفکر عمیق توسط «کار»، در ابتدا تصور کند با جنگ میان کتابهای کاغذی در مقابل کتابهای الکترونیکی و اینترنت مواجه است. ولی نویسنده به زودی نگرانیهایش را بروز می‌دهد. وی نگران احمق شدن انسانها است و نیز نگران هوش مصنوعی که روز به روز در حال پیشروی است تا جای ذهن انسان را بگیرد. نگرانی که در جای جای کتاب با ذکر مثالی از HAL (شخصیت ماشینی فیلم ادیسه 2001) خودش را بروز می‌دهد؛ علیرغم اینکه می‌نویسد:

«با توجه به اینکه ما هنوز با تجزیه سیستم مغز فاصله زیادی داریم، و اطلاعاتمان درباره اینکه چطور سطوح آن کنش و واکنش دارند بسیار اندک است، اختراع یک ذهن مصنوعی همچنان برای نسلهای بعد –اگر نه تا ابد- در حد یک رویا باقی خواهد ماند.»

3- نویسنده در اواخر کتاب موضوع دیگری را نیز بیان می‌کند که دست کمی از عدم تمرکز و از دست دادن تفکر عمیق به دلیل نداشتن ذهن آرام ندارد. شاید نگرانی وی با وجودی که معتقد است ذهن مصنوعی به این زودی ساخته نمی‌شود، از همینجا سرچشمه می‌گیرد:

«فقط تفکر عمیق نیست که مستلزم ذهنی آرام و هشیار است، بلکه همدلی و احساس نیز مستلزم چنین ذهنی است. … هر قدر ما بیشتر حواسمان پرت شود، کمتر قادر به تجربه ظریفترین و انسانی‌ترین شکلهای همدلی، احساس و عواطف دیگر هستیم. آنچه نهایتا اهمیت دارد این نیست که ما تبدیل به چیز دیگری می‌شویم، بلکه این است که ما تبدیل به چه می‌شویم.» و در جای دیگر می‌نویسد: «آنچه فیلم ادیسه فضایی را این قدر تلخ و گزنده و عجیب می‌کند، پاسخ عاطفی رایانه به واسازی ذهن اوست: ناامیدی او وقتی که مدارهایش یکی پس از دیگری خاموش می‌شوند، التماس و درخواستهای کودکانه‌اش از فضانورد – «می‌توانم حسش کنم، می‌توانم حسش کنم. می‌ترسم»- و بازگشت نهایی او به چیزی که آن را فقط می‌توان معصومیت نامید. فوران احساسات HAL در تضاد با بی‌عاطفگی شخصیتهای انسانی در فیلم است. شخصیتهای که کارهایشان را با کارآیی تقریبا روبات‌مانندی انجام می‌دهند. انگار که افکار و اعمالشان را از پیش برایشان نوشته‌اند، انگار که مراحل یک الگوریتم را یکی یکی دنبال می‌کنند. در جهان ادیسه‌ی فضایی، مردم چنان ماشینی شده‌اند که ماشین، انسانی‌ترین شخصیت داستان می‌شود. این جوهره‌ی پیشگویی شوم کوبریک است: وقتی به ماشین متوسل می‌شویم تا واسطه‌ی درک و فهم ما از جهان شود، این هوش خود ماست که با تبدیل شدن به هوش مصنوعی تخت و یک‌بعدی می‌شود.»

این قسمت من را یاد دیالوگ انتهای فیلم بن هور 2016 انداخت. زمانی که تمامی تماشاچیان سیرک روم شاهد مبارزه جودا با برادرش بودند. جودا برادر خودش را شکست می‌دهد. مردم یکصدا با شوق و هیجان جودا را تشویق و شادی می‌کنند. پیرمرد سیاه‌پوست به امپراتور می‌گوید: «تسلیت برای باخت شما». امپراتور با حالتی که یعنی من به هدف خودم رسیدم به مردم اشاره می کند و می گوید: «باخت؟ نگاهشون کن. اون ها خون میخوان. الان همه رومی هستن»

پ.ن: یک ویدئوی زیبا و خلاصه از آنچه در این کتاب می خوانید:

What the Internet is Doing to Our Brains