معرفی کتاب: سیری در نظریه پیچیدگی

در مطالعه ی این کتاب از ملانی میچل، سوای از اطلاعات کلی که درباره‌ی پیچیدگی به دست آوردم، 3 موضوع برایم در کتاب جلب توجه کرد.

1- درواقع مدتها بود که در حل مشکلاتی مانند مشکلات کشور به این فکر می‌کردم که چون این مشکلات سیستمی هستند و هر کدام بر مشکلات دیگر تاثیر مثبت و منفی دارند، حل آنها بسیار سخت و عجیب و غریب است. موضوع مربوط به شبکه‌های بی‌مقیاس و اینکه عموما گره‌ها در عملکرد کلی شبکه تاثیر چندانی ندارند، در کتاب به ذهنم در این خصوص نظم بخشید. در شبکه اینترنت یا مغز، گره‌های مختلف مدام حذف و ایجاد می‌شوند ولی اینترنت یا مغز به کار خود ادامه می‌دهند. با اینحال گره‌هایی هم وجود دارند که به عنوان هاب عمل می‌کنند. این گره‌ها در صورت حذف، اختلال در عملکرد اینترنت یا مغز ایجاد می‌کنند. به همین روش مثال پیشگیری از بیماری ایدز جالب بود. کافی است فردی که به عنوان هاب بیشترین ارتباط را با دیگران دارد پیدا کنیم. با حذف آن فرد از چرخه‌ی بیماری، به جلوگیری از گسترش بیماری کمک شایانی کرده‌ایم. این موضوع را می‌توان در حل مشکلات کاری یا زندگی یا کشورداری نیز مد نظر قرار داد. بدین منظور لازم است شبکه‌ای فکر کنیم و به صورت دقیق ارتباط مابین مشکلات را ترسیم کنیم. سپس سعی کنیم مشکلاتی که به عنوان هاب وجود دارند را پیدا کرده و سعی کنیم آنها را حل کنیم. در این صورت می‌توان به حل سایر مشکلات نیز پرداخت.

2- اصطلاح «لبه آشوب» را برای حیات سازمانها در کتابهای مدیریت به کرّات شنیده‌ایم. اینکه این اصطلاح توسط «استوارت کافمن» یک زیست‌شناس نظری در دهه 1960 مطرح کرده است، جالب بود. کافمن ابتدا روی RBNها (شبکه تصادفی بولی) کار می‌کند و سپس استدلال می‌کند، برای اینکه اندام‌واره‌ای هم زنده باشد و هم باثبات، شبکه‌های ژنتیکی که RBN مدل آنهاست باید در رژیم «مایع» جالب توجهی باشند – نه خیلی خشک یا «یخزده» و نه خیلی آشوبناک یا «گازی». به بیان خود او «حیات بر لبه‌ی آشوب، هستی می‌یابد»

3- درنهایت نقل قولی از آندره ژید برایم جالب بود: «هیچ کس سرزمین‌های جدیدی کشف نمی‌کند، مگر بر خود روا دارد که منظره‌ی ساحل مدت‌ها از چشمش پنهان شود.»

معرفی کتاب: عادتهای اتمی

در حوزه‌هایی مانند موفقیت، عادتها، مدیریت زمان، تمرکز و روابط اجتماعی، کتابهایی وجود دارند که بیشتر به تکنیکها می‌پردازند و از ذکر دلیل این تکنیکها پرهیز می‌کنند. گاهی این کتابها به کتابهای بازاری یا زرد معروف می‌شوند. (مانند کتابهای برایان تریسی) برخی از کتابها نیز وجود دارند که عمدتا به فلسفه‌ی موضوعات می‌پردازند و فرصتی برای بیان تکنیکها وجود ندارد. (مانند کتاب هوش هیجانی) معمولا نیز اینطور است که کتابهای تکنیکال، نکات نهایی و کاربردی چندین فصل از چندین کتاب را در یک کتاب خلاصه کرده‌اند و به نظرم حتی به عنوان جمع‌بندی و یکپارچه‌سازی مطالب چندین کتاب از چندین مبحث علمی جداگانه، لازم هستند و فواید زیادی دارند که جای بحث آن در اینجا نیست.

اگر قبل از مطالعه‌ی کتابهای دسته‌ی اول (تکنیکال)، کتابهای دسته‌ی دوم (بنیادین) را مطالعه کرده باشیم، با درک بهتر دلیل وجودی آن تکنیکها، باورهایی نیز درخصوص تاثیر آنها بوجود می‌آید که اثربخشی‌شان را دوچندان می‌کند. همچنین درک بهتر آن باعث می‌شود فراموشی استفاده از تکنیکها نیز کمتر شود؛ چرا که بسیاری اوقات صرف مطالعه سلسله‌وار یک سری روش، بدون دانستن چرایی آن، شاید اثر چندانی نداشته باشد.

عادتهای اتمی

کتاب «عادتهای اتمی»، نوشته جیمز کلیر، کتابی بسیار خوب درباره عادتها است که تلاش کرده هر دو بخش فلسفه‌ی وجودی و تکنیکها را با هم پوشش دهد. گرچه این تلاش در بسیاری از مواقع منجر به خلاصه‌شدن هر دو بخش و ابتر ماندن آن شده است؛ اما می‌تواند برای کسانی که تمایل دارند به جای مطالعه‌ی چند کتاب، یک کتاب درباره‌ی تغییر و تثبیت عادتها مطالعه کنند، بسیار مفید باشد. با اینحال این را نیز درنظر داشته باشیم که برای فهم و رسوب بهتر مطالب گفته شده در کتاب «عادتهای اتمی» بهتر است مطالعات بنیادین دیگری نیز درباره محورهای گفته شده در کتاب داشته باشیم. این کتاب با ترجمه روان «هوشمند دهقان» توسط انشارات هورمزد منتشر شده است.

معرفی کتاب: چهار میثاق

مدت زیادی بود که کتاب «چهار میثاق» را در فهرست مطالعاتی‌ام قرار داده بودم ولی هیچگاه به سراغش نمی‌رفتم. حتی حس جالبی هم نسبت به آن نداشتم. هنگام گشت و گذار در اینستاگرام، مشاهده کردم که یکی از دوستانم آن را معرفی کرده است. نگاهی به کپشن که از کوتاهی و روانی آن گفته بود، این حسم را که نیاز به مطالعه کتاب کوتاهی برای تنوع داشتم، برانگیخت تا مطالعه‌ی آن را شروع کنم. و چه خوب شد که آن را مطالعه کردم.

چهار میثاق

1- نویسنده با مقدمه‌ای توجه‌مان را به این نکته جلب می‌کند که لازم است با خودمان میثاقهایی ببندیم تا از برخی از بندهایی که ما را اسیر کرده است رهایی یابیم. سپس چهار عهد را ذکر می‌کند و توضیح می‌دهد: «با کلام خود گناه نکنید»، «هیچ چیز را به خود نگیرید»، «تصورات باطل نکنید» و «همیشه بیشترین تلاشتان را بکنید». در انتها نیز نکاتی را ذکر می‌کند برای اینکه مخاطبش انگیزه بگیرد تا علاوه بر عمل به این چهار میثاق، میثاقهای دیگری را نیز با خود ببندد تا بهتر زندگی کند.

2- بسیاری از مطالب گفته شده در کتاب را در آموزه‌های دینی و اسلامی هم داریم. توصیفات کتاب درباره فواید غیبت نکردن، دروغ نگفتن و … مثالهایی از این دست می‌باشد. نکته‌ای که درباره‌ی مرگ در اواخر کتاب نوشته شده است: «فرشته مرگ به ما می‌آموزد که هر روز طوری زندگی کنیم که انگار آخرین روز زندگی ماست. انگار که فردایی نخواهد بود. ما می‌توانیم هر روز را با این جمله آغاز کنیم: من بیدار شده‌ام و خورشید را می‌بینم»، حدیث «‌اِعْمَلْ لِدُنْیَاکَ کَأَنَّکَ تَعِیشُ أَبَداً وَ اعْمَلْ لاِخِرَتِکَ کَأَنَّکَ تَمُوتُ غَداً» را برایم یادآوری کرد.

3- بخشی از ماجرای در آغوش کشیدن فرشته‌ی مرگ، روزهای آخر زندگی «رندی پاش» در کتاب «آخرین سخنرانی»، و نیز «پال کالانیتی» در کتاب «آن هنگام که نفس هوا می‌شود» را یادآوری می‌کند. اگر بدانیم فقط یک هفته برای زندگی فرصت داریم، چه می‌کنیم؟

4- «ترس» چیز عجیبی است. اولین بار یکی از دوستانم توجه من را به این واژه جلب کرد؛ به طوری که مجبور شدم کتاب «فلسفه ترس» را مطالعه کنم. حالا در گوشه گوشه‌ی کتاب «چهار میثاق» نیز همانند اشارات همان دوستم به «ترس» بسیاری از مشکلاتمان را ناشی از ترس می‌بینیم. ترس از اینکه دیگران ما را چگونه قضاوت می‌کنند یا ترس از از دست دادن احساسات عاطفی دیگران نسبت به خودمان، موجب رنج بشر می‌شوند. خشم، نفرت، غم، حسادت و خیانت را باعث می‌شود. ترس وقتی خیلی زیاد باشد، ذهن منطقی از کار می‌افتد. پیشنهاد می‌کنم پس از مطالعه‌ی این کتاب، حتما «ترس» را بیشتر بشناسید. مطالعه «چهار میثاق» را به «مهرطلبانی» که می‌خواهند با این مشکل مقابله کنند نیز پیشنهد می‌دهم.

5- از متن کتاب: «توقع نداشته باشید که همیشه بتوانید معصومانه از کلام استفاده کنید. عادات روزمره شما بسیار قوی هستند و در ذهنتان ریشه دارند. اما می‌توانید نهایت تلاشتان را بکنید. توقع نداشته باشید که بتوانید هیچ چیز را به خود نگیرید؛ فقط بیشترین تلاشتان را بکنید. توقع نداشته باشید که هرگز تصورات باطل نکنید، اما بی‌شک می‌توانید نهایت تلاشتان را بکنید.»

«چهار میثاق» به خوبی از نهایت تلاش را انجام دادن برای تغییر عادت صحبت می‌کند. (یادآوری کتاب خلق رفتارهای ماندگار) حتی در قسمتی به درستی از لزوم توجه به مسیر به جای پاداش نهایی سخن می‌گوید. یا در قسمتی به لزوم تغییرات کوچک ولی مداوم به جای تغییرات بزرگ اشاره می‌کند. و نیز از ضرورت جایگزین کردن عادتهای مثبت به جای عادتهای منفی سخن می‌راند. خلاصه‌هایی از نکات کاربردی درباره تغییر عادتها را در کتاب می‌بینیم. شرح تفصیلی آنها را در کتابهای «قدرت عادت» و «عادتهای اتمی» می‌توانید مطالعه کنید.

6- مباحثی همچون «عمل کردن» به جای «پروراندن افکار بزرگ» لزوم حرکت کردن و مقابله با کمال‌طلبی را یادآوری می‌کند. حتی در کتاب، به طور مختصر برای گفتن «نه» نیز آماده می‌شویم.

7- میثاق سوم درباره‌ی این که «تصوات باطل نکنید» به تفصیل در کتاب مورد بحث قرار گرفته است. می‌خواهم از زاویه‌ای دیگر نیز به این موضوع اشاره کنم. نکاتی که «دنیل کانمن» در کتاب «تفکر سریع و کند» و «جاناتان گاتشال» در کتاب «حیوان قصه‌گو» از ذهن داستان‌ساز و قصه‌گوی انسان می‌گویند. اینکه ذهن ما دوست دارد کمترین انرژی را مصرف کند و به جای کندوکاو مسئله، ادامه‌ی ماجرا را به صورت ناخودآگاه و فوری با داستانی تکمیل کند تا تصوراتی را برای خودمان داشته باشیم. تصوراتی که در بسیاری از مواقع از اشتباه بودن آن باخبر می‌شویم ولی باز هم ذهن دست از داستان‌سرایی برنمی‌دارد.

8- قسمتهایی از کتاب نیز موضوع زیستن به صورت «رواقی‌گری» را در ذهن تداعی می‌کند.

9- ترجمه‌ی خوب خانم «دل‌آرا قهرمان» به مطالعه روان کتاب و بالطبع درک بهتر آن کمک شایانی کرده است.

معرفی کتاب: ساختار انقلابهای علمی

تا قبل از بخش نهم کتاب «ساختار انقلابهای علمی» نوشته «تامس کوهن» ترجمه «دکتر سعید زیباکلام» نشر «سازمان مطالعه و تدوین کتب علوم انسانی دانشگاهها (سمت)»، درک بعضی از مفاهیم برایم سخت بود و مطالعه‌ی آن دشوار، اما پافشاری در مطالعه‌ی چنین کتاب مهمی باعث شد از بخش نهم تا انتهای کتاب برایم بسیار لذت‌بخش شود و نکات برجسته‌ای را بیاموزم. نکاتی که موجب تحولی بنیادین در نحوه‌ی نگریستن به برخی امور گردید. در ذیل برخی از قسمتهای کتاب را که برایم جذاب بودند و زیر آنها خط کشیدم، می‌نویسم. شایان ذکر است درک بهتر مفاهیم آن، مستلزم همراه شدن با نویسنده از ابتدا تا انتهای کتاب می‌باشد. شاید اگر فرصتی باشد و بتوان کتاب را یک بار دیگر از ابتدا تا انتها مطالعه کرد، فصول اول آن نیز جذابیت خود را نمایش دهند.

* مقصود من از پارادایم، دستاوردهای علمی‌ای است که عموما پذیرفته شده‌اند و برای مدتی مسائل و راه‌حلهای الگو را در اختیار جامعه‌ای از کاوشگران قرار می‌دهند.

* اگر علم را مجموعه‌ای از مشاهدات، نظریه‌ها و روشهای گردآمده در کتب درسی رایج بدانیم، در این صورت دانشمندان کسانی هستند که فاتحانه یا مغلوبانه کوشیده‌اند تا این یا آن جزء را به آن مجموعه‌ی خاص بیفزایند. به این ترتیب، تحول و توسعه‌ی علمی، فرایندی تدریجی خواهد بود که طی آن اجزاء مذکور به طور فردی یا جمعی به آن انباشته‌ی مستمرا در حال افزایش افزوده می‌شوند، انباشته‌ای که فنون و معرفت علمی را تشکیل می‌دهد.

* این دگرگونی‌های پارادایم‌های نورشناسی فیزیکی، همان انقلابهای علمی هستند، و گذار پی در پی از یک پارادایم به پارادایم دیگر ازطریق انقلاب، روند متداول علوم جاافتاده است. … شماری از مکاتب و خرده‌مکاتب رقیب وجود داشتند که بیشتر آنها قائل به گونه‌ای از نظریه‌ی اپیکوری، ارسطویی یا افلاطونی بودند. گروهی نور را ذراتی می‌پنداشتند که از اجسام مادی ساطع می‌شوند. از نظر گروهی دیگر نور نوعی محیط میانی یا واسطه‌ی طبیعی میان جسم و چشم بود. در حالی که گروه دیگری نور را بر حسب تعامل محیط میانی با موجوداتی صادرشده از چشم تبیین می‌کردند. گذشته از اینها، ترکیب و تعدیلهایی از این نگرشها نیز وجود داشت هر مکتبی متناسظر با نسبتی که با مابعدالطبیعه‌ی خاصی داشت توانمندی خود را اخذ می‌کرد… همه‌ی این مکاتب در دوره‌های مختلف سهم مهمی در ایجاد مجموعه‌ای از مفاهیم، پدیدارها و فنون داشتند…

* برای اینکه نظریه‌ای به منزله‌ی پارادایم پذیرفته شود لازم است آن نظریه بهتر از رقبایش به نظر آید، اما لازم نیست تمام واقعیات تجربی‌ای را که با آنها مواجه می‌شود تبیین کند و در واقع هرگز تمام این واقعیات را هم تبیین نمی‌کند.

* یک پارادایم حتی می‌تواند جامعه را از پرداختن به آن دسته از مسائل مهم اجتماعی که در قالب معما در نمی‌آیند باز دارد زیرا نمی‌توان آنها را بر حسب امکانات مفهومی و ابزاری آن پارادایم بیان کرد.

* (بخش 10 – انقلابها به عنوان تغییر جهان‌بینی‌ها): لاوازیه اکسیژن می‌دید جایی که پریستلی هوای فلوژیستون‌زدایی‌شده دیده بود و دیگران ابدا هیچ چیزی ندیده بودند. برای اینکه لاوازیه یاد بگیرد اکسیژن را ببیند می‌بایست نگرش خود را به بسیاری از مواد آشناتر نیز تغییر می‌داد. … در کمترین حالت، لاوازیه طبیعت را در نتیجه‌ی کشف اکسیژن به گونه‌ای دیگر می‌دید و با توجه به فقدان هر نوع دسترسی به آن طبیعت ثابتِ فرضی که وی «به گونه‌ای دیگر می‌دید»، اصل صرفه‌جویی ایجاب می‌کند بگوییم که لاوازیه پس از کشف اکسیژن در جهان متفاوتی کار می‌کرد.

* بیشتر مردم از دورترین ازمنه‌ی عصر عتیق، جسم سنگینی را که بر ریسمان یا زنجیری آویخته است، دیده‌اند که به طرف عقب و جلو نوسان می‌کند تا اینکه سرانجام متوقف می‌شود. برای ارسطوییان، که اعتقاد داشتند یک جسم سنگین در اثر طبیعتش از مکانی فوقانی به مکانی تحتانی حرکت می‌کند تا به حالت طبیعی سکون برسد، نوسان‌کننده صرفا جسمی است که به دشواری سقوط می‌کند. … از طرفی دیگر، گالیله هنگام نگریستن به جسم نوسان‌کننده آونگی می‌دید، جسمی که تقریبا موفق می‌شد حرکتی را بارها و بارها تا بی‌نهایت تکرار کند. … او تمام این پدیدارهای طبیعی را متفاوت از نحوه‌ای که قبلا دیده می‌شدند، می‌دید.

* آیا واقعا ما نیاز داریم آنچه گالیله را از ارسطو، یا لاوازیه را از پریستلی جدا می‌کند به عنوان دگرگونیِ بینشی توصیف کنیم؟ آیا این مردان هنگام نگاه کردن به اشیاء یکسان واقعا چیزهای متفاوتی را می‌دیدند؟ آیا معنای مقبولی وجود دارد که بتوانیم قائل شویم که آنها تحقیقاتشان را در جهانهای متفاوتی انجام می‌دادند؟ … یقینا بسیاری از خوانندگان می‌خواهند بگویند که آنچه با تغییر پارادایم‌ها تغییر می‌کند فقط تفسیر دانشمند از مشاهداتی است که یک بار و برای همیشه توسط ماهیت محیط و ماهیت ابزار ادراکی ثابت شده است. مطابق این نظر پریستلی و لاوازیه هر دو اکسیژن می‌دیدند، لیکن مشاهدات خود را به گونه‌ای متفاوت تفسیر می‌کردند؛ ارسطو و گالیله هر دو آونگ می‌دیدند، لیکن تفسیرشان از آنچه دیده بودند متفاوت بود. … از نظر بسیار متداول درباره‌ی آنچه به هنگام تغییر نظر دانشمندان درباره‌ی موضوعات بنیانی رخ می‌دهد، نه تماما بر خطاست و نه یک اشتباه صرف. … اگر چه جهان با تغییر پارادایم تغییر نمی‌کند، دانشمند پس از تغییر پارادایم در جهان متفاوتی کار می‌کند.

* عالِم ارسطویی که سقوط قسری را می‌بیند، وزن سنگ، طول ارتفاع از زمین، و زمان مورد نیاز برای رسیدن به سکون را اندازه‌گیری می‌کند … تحقیقات عادی‌ای که با آن مفاهیم هدایت می‌شدند نمی‌توانستند قوانینی را که گالیله کشف کرد، به وجود آورند. … تحقیقات ارشمیدس بر اجسام شناور، محیط مربوطه را غیرضروری کرد، نظریه‌ی محرک، حرکت اجسام نوسان‌کننده را متقارن و متداوم کرد، و نوافلاطونی‌اندیشی توجه گالیله را معطوف به شکل دایره‌ای آن حرکت کرد. بنابراین او فقط وزن، شعاع دایره، جابجایی زاویه‌ای، و زمان هر نوسان را اندازه‌گیری کرد. دقیقا همان شواهد تجربی‌ای که می‌توانستند تفسیر شده، قوانین گالیله برای آونگ را حاصل کنند. … لیکن هنگامی که سنگ سقوط‌کننده، همچون آونگ، ازطریق پارادایمی دیده شد که این مفاهیم اجزای آن بودند، قوانین حاکم بر آن تقریبا با یک بازنگری ساده آشکار شدند.

* صرفنظر از اینکه دانشمند سپس چه می‌بیند، او بعد از انقلاب کماکان به همان جهان نگاه می‌کند. علاوه بر این، اگرچه امکان دارد وی زبان و ابزار آزمایشگاهی‌اش را پیش‌تر به نحو متفاوتی به کار گرفته باشد لیکن بخش زیادی از زبان و اکثر ابزارهایش کماکان همچون گذشته خواهند بود. درنتیجه، علمِ پس از انقلاب، همواره شامل بسیاری از همان عملیات آزمایشگاهی می‌شود، با همان ابزارها انجام می‌شود، و با همان عبارتها توصیف می‌شود که علمِ پیش از انقلاب. اگر این عملیات پایدار اصلا تغییر کرده باشند، آن تغییر یا می‌باید در نسبت آنها با پارادایم باشد یا در نتایج مشخص‌شان.

* جان دالتون سرگرم تحقیقاتی بود که نهایتا منجر به نظریه اتمی شیمیایی معروفش شد. لیکن دالتون تا آخرین مراحل آن تحقیقات نه شیمی‌دان بود، نه به شیمی تعلقی داشت. به عوض، او هواشناسی بود که درباره‌ی آنچه نزد وی، مسائل فیزکی جذب گازها توسط آب و جذب آب توسط جو بود تحقیق می‌کرد. او این مسائل را تا حدودی به علت آموزشهایی که در حوزه تخصصی متفاوتی دیده بود و تا حدودی به علت کاوشهای خود در آن حوزه‌ی تخصصی، با پارادایمی متفاوت از پارادایم شیمی‌دانان معاصر لحاظ می‌کرد. … آنچه شیمی‌دانان از دالتون اخذ کردند، قوانین آزمایشی جدید نبود بلکه شیوه‌ی جدیدی برای کاوش در حوزه‌ی شیمی بود. … آنها می‌باید حتی پس از پذیرش آن نظریه، طبیعت را می‌کوبیدند تا اندازه شود، فرایندی که در واقع تقریبا یک نسل دیگر را صرف خود کرد. هنگامی که این امر صورت گرفت حتی درصد نسبتهای ترکیبی معروف هم متفاوت شده بود. خود داده‌ها نیز تغییر کرده بودند. این تعبیر، آخرین تعبیری است که با آن ممکن است بخواهیم بگوییم که بعد از هر انقلابی، دانشمندان در جهان متفاوتی کار می‌کنند.

* (بخش یازدهم – نامرئی بودن انقلابها): یک مثال آخر می‌تواند تبیین مرا از تاثیری که شیوه‌ی ارائه مطالب متون درسی بر تلقی ما از سیر تحول معرفت علمی می‌گذارد، روشن کند. هر متن ابتدایی شیمی باید مفهوم عنصر شیمی را تشریح کند. هنگامی که این مفهوم معرفی می‌شود، منشاء آن تقریبا همواره به رابرت بویل، شیمی‌دان قرن هفدهم، نسبت داده می‌شود که در کتاب «شیمی‌دان شکاک» او، هر خواننده‌ی دقیق تعریفی از عنصر را خواهند یافت که به آنچه امروزه رایج است بسیار نزدیک است. … تعریف بویل را می‌توان در سیری به گذشته‌ دست کم در ارسطو یافت و در سیری بعد از بویل می‌توان آن را از طریق لاوازیه در متون جدید پیدا کرد. با اینحال این سخن بدین معنی نیست که علم مفهوم جدید عنصر را از عهد باستان در اختیار داشته است. … بویل و لاوازیه هر دو معنای شیمیایی عنصر را به انحاء مهمی تغییر دادند. لیکن آنها آن مفهوم را اختراع نکردند یا حتی صورت لفظی آن را، که نقش تعریف آن را ایفا می‌کند، تغییر ندادند. و همانطور که ملاحظه کردیم، اینشتاین هم نیازی نداشت که فضا و زمان را اختراع کند یا حتی به صراحت بازتعریف کند برای اینکه بتواند به آنها معنای جدیدی در زمینه‌ی کار خود ببخشد.

* (بخش دوازدهم – فرجام یافتن انقلابها): هیچ نظریه‌ای هرگز تمام معماهایی را که در زمان خاصی با آنها مواجه شده است، حل نمی‌کند. و به علاوه راه‌حلهایی که پیش‌تر به دست آمده‌اند هیچگاه غالبا کامل نیستند.

* دانشمندانی را در نظر بگیرید که کپرنیک را دیوانه می‌خواندند زیا وی اعلام کرده بود که زمین حرکت می‌کند. آنها صرفا بر خطا نبودند یا کاملا بر خطا نبودند. بخشی از آنچه آنها «زمین» می‌دانستند ثابت بودن موقعیت بود. زمینِ آنها دست کم نمی‌توانست حرکت کند. متناسب با این موضع، نوآوری کپرنیک صرفا حرکت دادن زمین نبود بلکه یک شیوه‌ی کلا جدید نگرش به مسائل فیزیک و نجوم بود، شیوه‌ای که ضرورتا معنی «زمین» و «حرکت» هر دو را تغییر داد. بدون آن تغییرات، مفهوم زمین متحرک جنون‌آمیز بود.

* دو گروه از دانشمندان که در جهانهای متفاوت علم‌ورزی می‌کنند هنگامی که از جایگاه واحدی و در جهت یکسانی نگاه می‌کنند چیزهای متفاوتی می‌بینند. تکرار می‌کنم این سخن بدین معنی نیست که آنها می‌توانند هر چیزی را که دوست دارند ببینند. هر دوی آنها به جهان نگاه می‌کنند و آنچه بدان می‌نگرند تغییر نکرده است. لیکن آنها در برخی حیطه‌ها چیزهای متفاوتی می‌بینند، و آن چیزها را در روابط متفاوتی نسبت به یکدیگر می‌بینند.

* داروین در فراز به ویژه هوشمندانه‌ای در پایان «منشاء انواع» خود می‌نویسد: «اگرچه من کاملا به صدق آرایی که در این کتاب ارائه شده اعتقاد دارم …، لیکن به هیچ وجه انتظار ندارم طبیعت‌شناسان مجربی را متقاعد کنم که ذهنشان با کثیری از شواهدی پر شده که ظرف سالهای طولانی از منظری کاملا مخالف منظر من به آنها نگریسته‌اند…. لیکن با خوش‌بینی به آینده، به طبیعت‌شناسان جوان و نوپا می‌نگرم که قادر خواهند بود هر دو روی مسئله را با بی‌طرفی بنگرند.» و «ماکس پلانک»، هنگام مرور بر فعالیتهای خود در زندگینامه‌ی خودنگاشت علمی‌اش اندوهگینانه متذکر می‌شود که «یک حقیقت علمی جدید با متقاعد کردن مخالفانش و وادار کردن آنها به دیدن نور پیروز نمی‌شود، بلکه بدین علت پیروز می‌شود که مخالفانش نهایتا می‌میرند، و نسل جدیدی رشد می‌کند که با آن آشناست.»

* امکان دارد برخی از دانشمندان، بویژه مسن‌ترها و مجرب‌ترها، تا انتها مقاومت کنند، لیکن اکثر آنها به نحوی از انحاء تن می‌دهند. در هر زمان عده‌ای به پارادایم‌های جدید تغییر کیش خواهند داد تا اینکه پس از فوت آخرین مقاومت‌کنندگان، کل آن حرفه مجددا تحت یک پارادایم واحد، اما متفاوت، کاوش خواهد کرد.

* هنگامی که جامعه‌ی علمی پارادایمی را طرد می‌کند، هم‌زمان اکثر کتب و مقالاتی را که تجسم آن پارادایم بودند کنار می‌گذارد و دیگر آنها را موضوع مناسبی برای موشکافیهای حرفه‌ای قلمداد نمی‌کند. آموزشهای علمی از هیچ چیزی معادل موزه‌ی هنرها یا کتابخانه‌ی آثار ماندگار استفاده نمی‌کنند و حاصل این امر بعضا مخدوش‌کردن موثر فهم دانشمند از گذشته‌ی حوزه‌ی تخصصی‌اش می‌شود. او بیش از اصحاب سایر حوزه‌های خلاق، حوزه‌اش را در مسیر مستقیمی منتهی به وضعیت ممتاز فعلی‌اش می‌بیند. به بیانی ملخص، او حوزه‌ی تخصصی‌اش را در وضعیت پیشرفت می‌بیند. مادامی که او در آن حوزه به سر می‌برد هیچ بدیلی در اختیارش نیست.

* این سخن که امکان دارد اعضای گروههای مختلف، هنگام مواجهه با محرکهای یکسان، ادراکهای مختلف داشته باشند به این معنی نیست که آنها می‌توانند هر نوع ادراک ممکنی را داشته باشند. در بسیاری از زیست‌محیطها، گروهی که نتواند گرگ را از سگ تمییز بدهد نمی‌تواند بقا یابد. به همین ترتیب گروهی از فیزیک‌دانان هسته‌ای که نتواند امروزه آثار باقیمانده از ذرات آلفا و الکترونها را تشخیص دهد نمی‌تواند به مثابه دانشمند ادامه‌ی حیات بدهد.

*** مجددا یادآور می‌شوم منبع پاراگرافهای فوق، کتاب «ساختار انقلابهای علمی» نوشته «تامس کوهن» ترجمه «دکتر سعید زیباکلام» نشر «سازمان مطالعه و تدوین کتب علوم انسانی دانشگاهها (سمت)» می‌باشد.

جملاتی از کتاب: تاریخ فلسفه

در ذیل جملاتی از کتاب تاریخ فلسفه نوشته ویل دورانت، ترجمه عباس زریاب خوئی را که برای خودم هایلایت کرده بودم، به اشتراک می‌گذارم.

برتراند راسل: صفت بارز مرد کم هوش آن است که عقاید را زود و به طور مطلق می پذیرد ولی عالم دیر معتقد می شود و گفتارش با قید و حد و شرط توام است.

کروچه: تاریخ عبارت از آن است که از میان دروغهای متعدد، دروغی را که بیش از همه به حقیقت شبیه است برگزینند.

نیچه: مثل اعلای نجابت و آخرین حد مرد برتر آن است که هدفی بجوید که بر دیگران و حتی مخصوصا بر خویشتن درشت و سخت باشد. مقصدی بخواهد که به خاطر آن هر چه از دستش برآید بکند.

– نیچه: پس از مولد نیک و تربیت صحیح، آخرین عامل پیدا آورنده‌ی مرد برتر، یک مدرسه سخت و جدی است. در این مدرسه تکمیل نفس باید امر مسلمی باشد و جایزه و انعام نخواهد. در آنجا باید آسایش کم و مسئولیت زیاد باشد. در آنجا باید جسم عادت کند تا بدون ناله و شکوه تحمل رنج کند. باید اراده اطاعت و فرماندهی را یاد بگیرد نه آزادی سرسری، نه اغماض و آزادی که مایه ضعف روح و جسم گردد. در این مدرسه باید یاد بگیرند تا از ته دل بخندند. مقاله فلاسفه را باید از روی استعدادشان بخنده سنجید. آنکه به الاترین نقطه کوه می‌رسد به تراژدیها می‌خندد. در تربیت مرد برتر نباید تلخی و مرارت غیراخلاقی وجود داشته باشد، اراده را باید تمرین و ریاضت داد ولی نه اینکه گوشت و جسد را محکوم کرد.

سپنسر: یک کلمه‌ی نابهنگام، مانند آنچه کئوپاترا گفت و یا یک تلگراف تحریف‌شده به امس و یا یک باد در سالامیس ممکن است نتایج بیشماری در تاریخ بار آورد. … آخر از همه قانون «تعادل» به طور ناگزیر فرا می‌رسد. هر حرکتی بر اثر مقاومت، دیر یا زود، به انتها می‌رسد. هر نوسان موزون به تدریج سرعت و وسعت خود را از دست می‌دهد (مگر آنکه از خارج دوباره نیرویی وارد شود). مدار سیارات کمتر و کوچکتر می‌گردد، پس از قرنها گرمی تابش خورشید رو به کاهش می‌رود. اصطکاک و تماس امواج جزر و مد حرکت وضعی زمین را کندتر می‌سازند. کره زمین با میلیونها جنبش و حرکت که بر روی آن است و با میلیونها شکل حیات منبسط و متزاید، روزی بطئی‌تر حرکت خواهد کرد؛ خونها با حرارت و سرعت کمتر در رگهای خشک جریان خواهد داشت؛ دیگر شتاب نخواهیم کرد و مانند اقوام کهن بهشت را جای راحت و سکوت و سکون خواهیم دانست و در آرزوی نیروانا خواهیم بود.

(جمله ی اول یکی از اصول مهم تئوری آشوب و نیز تفکر سیستمی است به نام اثر پروانه ای یا اصل تاخیر – ادامه ی پاراگراف هم اصل بازگشت به میانگین که یکی از مباحث کتاب تفکر کند و سریع دنیل کانمن را تشکیل می دهد برایم یادآور شد.)

 

تاریخ فلسفه

– در 1850 نظریه تطور بر همه‌جا حاکم بود. سپنسر، مدتی پیش از داروین مسائله را در رساله‌ای به نام «فرضیه تکامل» 1852 و در کتاب «اصول روانشناسی» 1855 بیان کرده بود. در 1858 داروین و والاس تتبعات مشهور خود را در انجمن لینه قرائت کردند و در 1851 بنیان دنیای کهن، همچنانکه کشیشان فکر می‌کردند، با انتشار «اصل انواع» فرو ریخت. این کتاب شامل یک نظریه مشروح و کاملا مستند درباره طرز تحول «از راه انتخاب طبیعی یا بقای اصلح در تنازع برای بقا» بود نه نظریه‌ای مبهم از تحول انواع عالی از سافل. … در هر دوره‌ای افکار حاکم بر عصر محصول جزء جزء مردمی بود که کم‌وبیش در گمنامی می‌زیستند، ولی این عقاید و افکار منتسب به کسانی شد که آن را روشن کردند و متوافق ساختند. همچنانکه دنیای جدید به نام آمریگو وسپوچی نامیده شد زیرا او نخستین کسی بود که نقشه‌ی آن را ترسیم کرد. هربیت سپنسر وسپوچی عصر داروین و تا اندازه‌ای کلمبوس آن هم بود.

ولتر: من یک کلمه از آنچه تو می‌گویی قبول ندارم، ولی تا دم مرگ برای اینکه تو حق گفتن سخنان خود را داشته باشی، مبارزه خواهم کرد.

– مثل لاتینی می‌گوید: Scripta manent, verba volant – نوشته‌ها می‌ماند و گفته‌ها می‌پرد.

– او (سپینوسزا) معتقد است که خیلی به راحتی می‌توان کینه را با محبت زایل ساخت تا کینه را با کینه‌ای دیگر، شاید برای اینکه این دو خیلی به هم نزدیکند. زیرا کینه با احساس کینه‌ی متقابل شدیدتر می‌شود؛ در حالی که «اگر کسی شخص دیگری را دشمن بدارد و حس کند که او به وی محبت می‌ورزد، در میان دو عاطفه‌ی مخالف حب و بغض گیر خواهد کرد.» از این جهت (چنانکه سپینوزا با خوش‌بینی معتقد است) محبت تولید محبت می کند تا آنجا که کینه ضعیف می‌گردد و از میان می‌رود. کینه‌ نشانه‌ی ضعف و وحشت ماست. ما اگر مطمئن باشیم که بر دشمنی غالب خواهیم شد، به او کینه نخواهیم ورزید. «آنکه می‌خواهد کینه را با کینه‌ی متقابل جواب گوید، در بدبختی خواهد زیست ولی آنکه کوشش می‌کند تا کینه را با عشق و محبت از میان ببرد، با اطمینان و لذت مبارزه می‌کند. او می‌تواند با یک یا چند تن مبارزه کند و به مساعدت بخت و اقبال احتیاجی ندارد و آنکه مغلوب او می‌شوند، با خوشی و لذت تسلیم او می‌گردند.»

چند جمله از پوپر

– پاسخ درست به پرسش «چگونه می‌توانیم امید به کشف و رفع خطا داشته باشیم؟» به عقیده‌ی من این است: «با نقد نظریه‌ها یا فرضیه‌های دیگران و -اگر ما خود نیز داشته باشیم- با نقد نظریه‌ها یا فرضیه‌های خویش» (کار دوم بسیار مطلوب است اما گریزناپذیر نیست زیرا اگر ما موفق به نقد نظریه‌های خود نشویم کسان دیگری پیدا خواهند شد که به جای ما اینکار را انجام دهند.)
– اگر شما به مسئله‌ای که من کوشیده‌ام راه‌حلی موقتی برای آن بیابم علاقه دارید، می‌توانید با انتقادی هر چه شدیدتر از کار من، آن را دنبال کنید؛ و اگر موفق شدید به آزمونی تجربی دست یابید که به عقیده شما، بتواند نظریه من را رد کند، با کمال میل و با تمام توان خود در اقدام برای رد نظریه‌ام شرکت می‌کنم.
– اهمیت هر کشفی در ظرفیت آن برای اصلاح نظریه‌های قبلی ما است.
– راه حل هر مسئله، خود موجب پیدایش مسائل جدید می‌شود که آنها نیز باید حل شوند. اهمیت قضیه مربوط به مسئله نخست و جسارت‌آمیز بودن راه‌حل پیشنهادی نیست. هر چه بیشتر درباره جهان بیاموزیم، و هر چه این آموخته‌ها ژرف‌تر باشد، شناخت ما از آنچه نمی‌دانیم، شناخت نادانی ما بیشتر شکل می‌گیرد و دقت و وضوح آن بیشتر می‌شود. درواقع سرچشمه بزرگ نادانی در این است که شناخت ما قطعا پایانی دارد و حال آنکه نادانی ما الزاما بی‌پایان است.
– به جاست از یاد نبریم که اگر دانایی‌های کوچک گوناگونی که داریم ما را بسیار متمایز از هم می‌کند اما همه در نادانیِ بی‌پایانِ خود برابریم.
– اگر بدینسان دریافتیم که در سراسر پهنه شناخت، تا دورترین نقطه‌ای که شناخت می‌تواند در ناشناخته‌ها پیش رود هیچ اقتداری مصون از انتقاد نیست، آنگاه خواهیم توانست به دور از خطر، این اندیشه را بپذیریم که حقیقت، اقتدار انسان را تعالی می‌دهد و این یک ضرورت است زیرا اگر چنین نیندیشیم، نه ضابطه‌های عینی پژوهش، نه نقد فرضیه‌ها، نه تلاش در راه کندوکاو ناشناخته‌ها، نه جست‌وجوی دانایی، هیچ‌یک وجود نخواهند داشت.

(منبع: کتاب سرچشمه های دانایی و نادانی، کارل پوپر، ترجمه عباس باقری، انتشارات نی)

سرچشمه های دانایی و نادانی

معرفی کتاب: ناخدایی دیجیتال

چند سالی است که «دگردیسی (تحول) دیجیتال» و تاثیرات آن بر کسب و کارها نقل محافل دانشگاهی، صنعتی و بازار گشته است و دیگر اهمیت و تحولی که فناوری اطلاعات در کسب و کار ایجاد می‌کند سخن تازه‌ای هم نیست. کمابیش به نوآوریهای دیجیتال که در دوره‌های کوتاه‌مدت بوجود می‌آیند و مدل کسب و کار موجود را تغییر می‌دهند، عادت کرده‌ایم و دیگر از ابداعاتی که  هر چند وقت یکبار می‌شنویم، تعجب نمی‌کنیم. قابلیتهای فناورانه‌ی تحول دیجیتال و فناوری‌های تحول‌آفرین کدامند؟ مدلهای کسب و کار دیجیتال چیستند؟ چه فرایندهایی دارند؟ چه رویکردهای نوین ارزش‌آفرینی سازمانها در عصر دیجیتال وجود دارد؟ چه تاثیری بر تجربه‌ی مشتری دارند و چگونه می‌توانند به تجربه‌‌ی خوشایند او منجر شوند؟ تجربه‌ی کارکنان چطور؟ نمونه‌ها و مثالهای ایرانی هرکدام از این حوزه‌ها کدام سازمانها هستند و چگونه فعالیت می‌کنند؟ شاید از همه مهمتر حکمرانی دیجیتال چیست و سازمانها چگونه می‌توانند نقشه‌ی راهی برای تحقق اهداف تحول دیجیتال داشته باشند؟ و اینکه رهبری تحول دیجیتال چه قابلیتهایی باید داشته باشد؟ اینها برخی از سوالاتی است که کتاب «ناخدایی دیجیتال» (تالیف دکتر مهدی شامی زنجانی و همکارانش، منتشر شده توسط انتشارات محبوب آریاناقلم)، تلاش می‌کند پاسخ دهد.

در ادامه سه قسمت کوتاه از متن کتاب را که نکات مهمی برای رهبران سازمانها ذکر می‌کند، مشاهده می‌کنید:

ناخدای کشتی دیجیتال

… سوالی که احتمالا برای شما هم مطرح شده است این است که راهبری این تحول بنیادین در سازمان برعهده‌ی چه کسی یا چه واحدی است؟ آیا باید به سراغ نقش‌هایی همچون مدیرعامل یا مدیران ارشد اطلاعات، بازاریابی، فناوری و نوآوری برویم یا نیاز به تعریف نقش جدیدی در سازمان داریم؟ برای پاسخ به این سوالها، باید مفهوم حکمرانی دیجیتال را بررسی کنیم. منظور از حکمرانی دیجیتال، نظامی برای راهبری تحول دیجیتال در سازمان است که سیاست‌ها، ساختارها، فرایندها، و سازوکارهایی را برای حصول اطمینان از کسب ارزش و منفعت دیجیتال معین می‌سازد. به طور کلی حکمرانی دیجیتال دو هدف اصلی را دنبال می‌کند: نخست، هماهنگی به منظور اولویت‌بندی، همگام‌سازی، و هم‌راستا‌سازی ابتکارهای دیجیتال در سراسر سازمان؛ دوم، اشتراک‌گذاری کارآمد منابع برای تحقق اهداف تحول دیجیتال.

تحول دیجیتال خود را برون‌سپاری نکنید

یکی از اشتباه‌های رایج برخی سازمان‌ها برون‌سپاری تحول دیجیتال خود به موجودیت‌های بیرونی است. … این موضوع درست همانند تحول در سطح فردی است که در آن افراد باید مسئولیت ایجاد تغییرات بنیادین در زندگی خود را شخصا برعهده بگیرند و به طور جدی درگیر آن باشند. … سازمان‌های ما باید بدانند که تحول دیجیتال خریدنی نیست که آن را سفارش بدهند و برایش چک بکشند و مانند کالایی لوکس درِ سازمانشان تحویل بگیرند. … لازم است تاکید کنیم که این توصیه نفی‌کننده‌ی برون‌سپاری بخش‌هایی از پروژه‌ها و اقدامات تحول دیجیتال سازمان نیست، بلکه تاکید بر جایگاه سازمان در راهبری این تحول است، همان چیزی که که می‌توان در سازمان با عنوان «مرکز فرماندهی تحول دیجیتال» از آن یاد کرد.

جذب یا پرورش رهبران دیجیتال را در دستور کار خود قرار دهید

… رهبر دیجیتال باید «خودسازی» و «سیستم‌سازی» را به طور جدی در دستور کارتان قرار دهد. این رهبرانِ خودساخته‌اند که می‌توانند سایرین را تحت تاثیر قرار دهند و برای تحقق چشم‌انداز متعالی‌شان بسیج کنند. از آنجایی که رهبری یعنی متقاعدکردن و تحت تاثیر قرار دادن دیگران، پس توصیه می‌کنیم برای چگونگی ارتباطتان با سایرین برنامه‌ریزی کنید. رهبران دیجیتال باید به حضور خود در رسانه‌های اجتماعی نیز فکر کنند و از قابلیت این رسانه‌ها برای تعامل با کارکنان، تاثیرگذاری بر آنها، و مربی‌گری آنان بهره جویند، باید رسانه‌هایی داشته باشند که در آنها بنویسند، بگویند، گوش کنند و یاد بگیرند.

خلق رفتارهای ماندگار

چقدر حواسمان به فعالیتهای روزانه‌مان هست؟ چگونه عادات خود را تغییر می‌دهیم، کنترل و تثبیت می‌کنیم؟ آیا برای خودمان پرسشهای روزانه‌ای طراحی کرده‌ایم که روند تغییر دلخواهمان را بسنجیم؟
جدول حاضر، پرسشهایی است که «مارشال گلدسمیث» نویسنده کتاب «خلق رفتارهای ماندگار» برای خودش طراحی کرده است و هر روز از صفر تا ده به وضعیت خود نمره می‌دهد. او می‌نویسد این پرسش‌ها با توجه به اولویت‌ها و تغییرات حاصل شده، به دفعات پس و پیش می‌شوند.
پی‌نوشت: ابتدای همه‌ی پرسشها، عبارت «آیا همه‌ی تلاشم را کردم که» وجود دارد تا آنها را به پرسشهای فعال تبدیل کند.

معرفی کتاب: سیستمهای اطلاعاتی مدیریت

مدتی است که یکی از منابع اصلی کنکور دکتری رشته مدیریت فناوری اطلاعات کتاب «سیستم‌های اطلاعاتی مدیریت» نوشته «کنت لاودن» و «جین لاودن» می‌باشد. این کتاب منبع درسی کلاس MIS در دوره کارشناسی ارشدم نیز بود.

سیستمهای اطلاعاتی مدیریت

کتابی که اخیرا مطالعه کردم ویراست یازدهم کتاب Management Information System ترجمه‌ی «سید اکبر مصطفوی» و «سید مجتبی حسینی» بود که توسط انتشارات فدک ایساتیس در سال 1392 منتشر شده است. درخصوص کتاب حاضر نکاتی به شرح ذیل قابل ذکر می‌باشد.

1- حوزه فناوری اطلاعات و سیستم‌های اطلاعاتی بسیار گسترده و تخصصی می‌باشد. حالا کنار این مباحث تخصصی، سرفصل‌های مدیریتی را نیز اضافه کنید. به همین دلیل است که کتاب تبدیل به ملقمه‌ای می‌شود از مباحث متنوع و گسترده با عمق بسیار کم. همین امر، دلیل سختی نگارش چنین کتابهایی است که تلاش می‌شود حوزه‌های متنوع سیستم‌های اطلاعاتی مدیریت را به صورت چکیده و مختصر پوشش دهند. باز هم به ویژگی‌های فوق، سرعت رشد و تغییر در این میدان را نیز اضافه کنید. (تا زمان نگارش این متن، ویرایش شانزدهم کتاب منتشر شده و بروزرسانی‌های زیادی را در این زمینه شاهد بوده‌ایم) از این منظر نویسندگان کتاب کار بسیار بزرگی را انجام داده و خواهند داد. با اینحال کتاب علیرغم حجیم‌بودن، توضیحات کوتاه و ابتری از سرفصلهای مختلف را ارائه می‌دهد. درواقع صرفا سرنخ‌هایی را به مخاطب نشان می‌دهد تا درصورت علاقه‌مندی به مطالعات عمیق‌تری در آن حوزه بپردازد.

2- نویسندگان سعی کرده‌اند با نقل مثالها و تمرین‌های خوبی برای مخاطبان به درک مطالب کمک بیشتری کنند. این مثالها هم در ویرایش‌های مختلف تغییر کرده است. همچنین مطالب کمک‌آموزشی که اضافه بر کتاب در اینترنت وجود دارد و توسط انتشارات تولید شده است، می‌تواند در یادگیری هر چه بیشتر مفاهیم موثر باشد.

3- ترجمه روان و خوبی انجام شده است. کیفیت چاپ کتاب مناسب و دارای صفحه‌بندی حرفه‌ای می‌باشد. درخصوص واژه‌های تخصصی در مواقعی مترجم مجبور به استفاده از واژه‌های نامأنوس شده است که در ترجمه کتابهای تخصصی زیاد پیش می‌آید. در انتهای کتاب واژه‌نامه انگلیسی و مترادفهای فارسی آورده شده است ولی با توجه به اهمیت کلمات انگلیسی واژه‌های تخصصی، بسیار بهتر بود اگر مترجمین کلمات اصلی را در زیرنویس همان صفحات منتشر می‌کردند و خواننده مجبور نمی‌شد به صفحات انتهایی یا اینترنت مراجعه کند.

معرفی کتاب: نیم دانگ پیونگ یانگ

اکنون دیگر «نیم دانگ پیونگ یانگ» برای کتاب‌دوستان نامی آشناست. جدیدترین کتاب (تا امروز) «رضا امیرخانی» با همان قلم شیوا و همان نشر افق.

نیم دانگ پیونگ یانگ

رسم‌الخط

اگر عادت داشته باشید از اولین صفحه‌ی کتاب شروع به مطالعه کنید و حتی تقدیم‌ها و شناسنامه‌ی کتابها را هم نگاهی بیندازید، جمله‌ای توجهتان را جلب می‌کند که: «رسم‌الخط این کتاب مطابق دیدگاه مولف است.» رسم‌الخط همیشگی وی که امیرخانی درباره‌ی آن می‌گوید: «دلیل آن از یک سو به گسترش زبان فارسی مربوط می‌شود و از سوی دیگر به خطراتی که این زبان را تهدید می‌کند. این امر نگرانی‌هایی را در من ایجاد کرده و به همین دلیل دست به این سبک نوشتن زده‌ام. ما در حوزه لغت‌سازی عملکرد خوبی نداشته‌ایم برخلاف برادران عرب زبان که به دلیل تصریف کلمات خیلی سریع دست به جعل کلمه می‌زنند شاید جدا نویسی کمک کند که ما ریشه‌های کلمات را بهتر بشناسیم و در آن سو بتوانیم معادلات بهتری را برای کلمات بیگانه بسازیم. اما من فقط در حوزه کتاب‌های خودم دست به این کار می‌زنم و شاید اگر من مسئول روزنامه، پایگاه اینترنتی و … بودم دست به این کار نمی‌زدم.»

فارغ از برخی انتقادهایی که به این رسم‌الخط شده است (که در جای خود قابل بحث است)، به واقع این شیوه می‌تواند مزیتهایی داشته باشد. اول اینکه دیدن کلمه‌هایی مانند «لب‌خند»، «ایست‌گاه»، «سرای‌داری»، «تله‌ویزیون»، «بده‌کار»، «خواست‌گاری»، «مرده‌گان»، «دست‌رسی»، «ره‌بر»، «ای‌میل»، «پی‌وست»، «بسته‌گان»، «بزرگ‌وار»، «خوش‌بخت»، «دانش‌جو»، «چه‌گونه»، «پی‌گیری»، «برای‌ش»، «به‌تان»، «به‌شان»، «به‌ش»، «دی‌روز»، «ام‌روز»، «فروش‌گاه»، «جای‌گاه»، «آهن‌گر»، «مس‌گر»، «آرایش‌گر»، «به‌داشت»، «به‌بود»، «راننده‌گی»، «زنده‌گی»، «همه‌گی»، «همیشه‌گی»، «ویژه‌گی»، «هم‌خانه‌گی» و کلماتی مانند «هم‌راه»، «هم‌سر»، «هم‌سفر»، «هم‌خانه» همانگونه که امیرخانی انتظار دارد به ریشه‌شناسی کمک شایان می‌کند.

دوم، اهمیت ریشه در کلمه را دوچندان نمایش می‌دهد. «خواستگاری» را با «خواست‌گاری»، «بهداشت» را با «به‌داشت»، «دانشجو» را با «دانش‌جو» و تمام کلمات «همراه، همسر، همسفر» را با «هم‌راه، هم‌سر، هم‌سفر» مقایسه کنید. در جدانویسی، ناخودآگاه اهمیت ریشه را در کلمه به صورت تاکیدی دریافت می‌کنید. این در حالی است که در سرهم‌نویسی، به دلیل تکرار و عادت، کلیاتی از مفهوم کلمه را درک می‌کنیم. این درک ریشه می‌تواند لذتی در مطالعه نیز ایجاد کند. (تمامی کلمات از متن کتاب استخراج شده است)

از دیگر ویژگیهای نوشتاری کتاب، استفاده از کسره یا نشانه‌ی اضافه است. توضیحات مفصل درباره‌ی این روش نوشتاری را می‌توانید در مطلب «در ضرورت نوشتن نشانه‌ی اضافه» مطالعه کنید.

البته قرار نیست همه‌ی نویسندگان این گونه بنویسند. این روش سبک نویسنده و جزئی از برند او شده است. به طوری که هنگامی صفحه‌ای از کتابهای وی را به صورت تصادفی باز کنیم و بدون نگاه به نام نویسنده‌ مطالعه کنیم، از شیوه‌ی نگارش متوجه می‌شویم که این کتاب متعلق به «رضا امیرخانی» است.

گیرایی محتوا

گرچه اغلب کتابهای امیرخانی به گونه‌ای هستند که هنگامی که شروع می‌کنید، کمتر می‌توانید آن را بر زمین بگذارید، گیرایی محتوای کتاب 343 صفحه‌ای «نیم دانگ پیونگ یانگ»، بیشتر به دلیل وجود اطلاعات کم و عجیب و غریب درباره‌ی کره شمالی، و نیز سوالاتی است که نگارنده این‌طور می‌نویسد: «چه چیز کره‌ی شمالی برای ما، برای مخاطب ایرانی جذاب است؟ مخاطب چه سوالی دارد؟ قسمتی را حدس می‌زند و قسمتی را شنیده است … پس به خلاف ظاهر و انتظار اولیه، سوال باید جای دیگری باشد. سوال اصلی این‌جاست. آیا ما دو کشور به هم شباهت داریم؟ آیا پس از تحریم‌های مهیب و شدید شباهت خواهیم داشت؟»

او سعی می‌کند واقعیات را بدون سوگیری ببیند و مستندنگاری کند:

«تمام تلاش‌م این بود که قبلِ سفر عمیق تحقیق نکنم. آثار مربوط به کره‌ی شمالی را کم‌تر بخوانم و فیلم‌ها را نبینم. دنبال این بودم که تصویر اولیه‌ام سالم باشد و فارغ از پیش‌داوری.»

و در پاسخ به پرسش کنسول سفارت کره شمالی در ایران می‌گوید: «نوشتن سفارش‌بردار نیست … اما اطمینان می‌دهم که آن‌چه بنویسم از همه‌ی گزارش‌های غربی از پیونگ‌یانگ، آرام‌تر و از همه‌ی گزارش‌های دولتی از پیونگ‌یانگ، واقع‌بینانه‌تر است. بنابر این امیدوارم جز حقیقت ننویسم.»

با این وجود اشتراک تحریم میان ایران و کره‌ی شمالی، باعث می‌شود این عامل نیز در معادلات و اتفاقات سفر به وضوح دیده شود. شاید اگر کشور ایران تحت تحریم قرار نداشت، با حساسیت کمتری به این عامل در مشکلات کره شمالی نگریسته می‌شد:

«بعد از سفر می‌افتم به جان هر آنچه در اینترنت راجع به کره‌ی شمالی نوشته‌اند. چند ترجمه هم اواخر وارد بازار کتاب شده است. همه را می‌خوانم. چند فیلم هم می‌بینم. مهم‌ترین شباهت این است که همه را فراری‌ها نوشته بودند. قصه‌ها و روایت‌ها، فضای بسته و خشنی را نشان می‌دهند که برون‌رفت از آن امکان‌پذیر نیست مگر با فرار. فضایی خشک و سرد … البته آن چه ما دیدیم هم تفاوت معناداری نداشت با این تصاویر … الا یک تفاوت … تصاویر مرسوم، اثر تحریم را در این تک‌صدایی نمی‌دیدند یا نمی‌خواستند ببینند.»

سفرنامه با رعایت ویژگی‌های داستانی

رضا امیرخانی با کتابهای داستانی‌اش معروف است. او درخصوص کارنامه‌ی خود در زمینه‌ی سفرنامه در نامه‌ای به سفیر کره شمالی در تهران می‌نویسد: «به او توضیح می‌دهم که در کارنامه‌ام دستِ کم دو سفرنامه‌ی خارجی (افغانستان و آمریکا) و یک سفرنامه‌ی داخلی (داستان سیستان) دارم؛ البته واقعیت آن است که رمان بیوتن را و واقعه‌نگاری داستان سیستان را سفرنامه جا زده‌ام!» شاید اتفاقی و شاید هم به دلیل همین تسلط وی در داستان‌نویسی است که سفرنامه‌ی او به کره‌ی شمالی، ویژگیهای داستانی همچون پاسخ به یک مسئله، رشد شخصیت‌ها (همانند آقای ری)، معرفی شخصیت‌ها در بخشهایی از کتاب و رجوع در چند بخش جلوتر به آنها (همانند بازرگان آمریکایی و پیرمرد بداخلاق فرودگاه)، و شوک آخر داستان را هم دارد. موضوعی که کتاب «نیم‌دانگ پیونگ‌یانگ» سفرنامه‌ی کره شمالی را جذاب‌تر هم می‌کند.

می‌توانید بخشهایی از کتاب را در اینجا مطالعه بفرمایید.