در کتاب و فیلم «راز» (که هنوز نخوانده و یا ندیدهام ولی تعریفش را شنیدهام) و اغلب کتابها و سخنرانیهای موفقیت میگویند بهترین چیز و هدفی که به نظرتان میرسد را دائم مدنظر قرار دهید و رویاپرداز باشید.
«رندی پاش» در کتاب «آخرین سخنرانی» مینویسد: رویاهای بزرگ داشته باشید. به خودتان اجازه بدهید رویاپرداز باشید. به کودکانتان هم یاد بدهید رویاپرداز باشند.
«دونالد ترامپ» در کتاب «101 راه موفقیت در کسب و کار» میگوید: در مقیاس ترامپ فکر کنید. بزرگتر بهتر است.
«جان ماکسول» در کتاب «انسانهای موفق چگونه میاندیشند؟» مینویسد: تفکر نهایتبین نتیجهبخش است زیرا به شما کمک میکند تا ایدههای خود را به نتیجه برسانید. تفکر نهایتبین به شما در ارتقای قابلیتهای فکر کردن و نیل به آرزوهایتان یاری میرساند.
و اخیرا در متمم با دو مفهوم از چشمانداز استراتژیک، آشنا شدیم. یکی به عنوان اهداف قابل دسترسی و دیگری همانند ستاره قطبی که قرار نیست به آن برسیم ولی مسیرمان را مشخص میکند.
در زندگی فردی کدام صحیحتر هستند؟ داشتن رویای بزرگ همانند ستاره قطبی که قرار نیست به آن برسیم یا تعیین رویای منطقی و قابل دسترس به عنوان اهداف دستیافتنی و واقعبینانه؟
به نظر میرسد هیچکدام نتوانند بر دیگری به طور قطع برتری داشته باشند. هرکدام جایگاه خود را دارند و بسته به موقعیت و شرایط از هر کدام لازم باشد باید استفاده کرد. در نگاه شخصی من غالبا اگر با رویای بزرگ به صورت منطقی برخورد شود، به اهداف قابل دسترس و کوچکتر تقسیم شود، برنامهریزی به درستی انجام شود، به آن سمت حرکت شود و اجرای برنامه به درستی صورت گیرد، کنترل، ارزیابی و بازخورد انجام شده و اصلاح شود، رویای بزرگ همانند ستاره قطبی میتواند مفیدتر باشد؛ چرا که زندگی پویا است و معمولا ما انسانها در برههای از زمان شاید حتی تصور رسیدن به جایگاهی را نداشته باشیم درصورتی که ممکن است رسیدن به آن دور از انتظار نباشد. درواقع هیچ کس هیچ چیز نمیداند. اما اگر با رویای بزرگ به صورت منطقی برخورد نشود، چیزی جز سرخوردگی و افسردگی در پی نخواهد داشت.
امیدوارم هرچه که هست اهدافمان را درست انتخاب کنیم و مدیریت استراتژیک زندگیمان را به طور صحیح انجام دهیم.